گنجور

 
نظام قاری

میان ما و جمالش محبت ازلیست

که حسن دوست قدیمی و عشق لم یزلیست

در جواب او

میان ما و مرقع محبت ازلیست

کوه ملمع رنگین و خرقه عسلیست

بجیب سر یقه در پرده دگمه پا برجای

یکی بسیرت اوتاد و یک بسان ولیست

قماش قلب که خیاط وصله زو ببرد

نماند آن بتو پوشیده کان زدزد غلیست

بعنبرینه میارای جیب کمخا را

نگار خوب لقاراچه احتیاج حلیست

چنین که اطلس زربفت زهره طالع شد

قیاس کردم و پشمینه سنه زحلیست

نه خوار شد بزمستان کتان که موینه نیز

اسیر مانده بگرما زتیغ بیمحلیست

بنزد گوی طلا دگمهای ابریشم

مثال جوهر اصلی و دانه عملیست

سخن زچمته و نوروزی و قبا گوید

دهان(قاری) ازان دائما پر از عسلی است