گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غالب دهلوی

بس که بپیچد به خویش جاده ز گمراهیم

ره به درازی دهد عشوه کوتاهیم

شعله چکد غم کرا گل شکفد مزد کو

شمع شبستانیم باد سحرگاهیم

جور بتان دلکش ست محو بداندیشیم

پند کسان آتش ست داغ نکو خواهیم

گوشه ویرانه را آفت هر روزه ام

منزل جانانه را فتنه ناگاهیم

دور فتادم ز یار ماهی بی دجله ام

نیست دلم در کنار دجله بی ماهیم

بنده دیوانه ام مخطی و ساهی خوشم

حکم ترا مخطیم قهر ترا ساهیم

آن تن چون سیم خام وان همه انگیز تن

تا چه فراهم شده ست اجرت جانکاهیم

از صف طفلان و سنگ ره شده بر خلق تنگ

زود ز کو نگذرد کوکبه شاهیم

جذب تو باید قوی کان ببرد باک نیست

گر نتواند رسید بخت به همراهیم

غالب نام آورم نام و نشانم مپرس

هم اسداللهم و هم اسداللهیم