گنجور

 
غالب دهلوی

ای شوق به ما عربده بسیار میاموز

ابرام به درویزه دیدار میاموز

از نغمه مطرب نتوان لخت دل افشاند

ای ناله پریشان رو و هنجار میاموز

صورتکده شد کلبه من سر به سر ای چشم

انگیختن نقش ز دیوار میاموز

همت ز دم تیشه فرهاد طلب کن

مجنون مشو و مردن دشوار میاموز

ای غمزه ز همطرحی نخچیر چه خیزد؟

رم شیوه آهوست به دلدار میاموز

منگر به سوی نعش من و لب مگز از ناز

جان دادن بیهوده به اغیار میاموز

با غنچه مگردان ورق بحث شکفتن

برداشتن پرده ز رخسار میاموز

طوطی شکرش طعمه و بلبل جگرش قوت

جان تازه کن از ناله و گفتار میاموز

از ذوق میان تو شدن سر به سر آغوش

بی مهر فن ماست به زنار میاموز

بلبل ز خراش رخ گلبرگ بیندیش

شغل نگه شوق به منقار بیاموز

سررشته هر کار نگهدار به مستی

آشفتگی طره به دستار میاموز

غالب هله کردار گزاران به کمینند

گفتم به تو آزاده رو و کار میاموز