گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غالب دهلوی

بتان شهر ستم پیشه شهریارانند

که در ستم روش آموز روزگارانند

برند دل به ادایی که کس گمان نبرد

فغان ز پرده نشینان که پرده دارانند

به جنگ تا چه بود خوی دلبران کاین قوم

در آشتی نمک زخم دلفگارانند

نه زرع و کشت شناسند نی حدیقه و باغ

ز بهر باده هواخواه باد و بارانند

ز وعده گشته پشیمان و بهر دفع ملال

امیدوار به مرگ امیدوارانند

ز روی خوی و منش نور دیده آتش

به رنگ و بوی جگرگوشه بهارانند

تو سرمه بین و ورق درنورد و دم درکش

مبین که سحرنگاهان سیاهکارانند

ز دید و داد مزن حرف خردسالانند

به گرد راه منه چشم نی سوارانند

ز چشم زخم بدین حیله کی رهی غالب

دگر مگو که چو من در جهان هزارانند