گنجور

 
غالب دهلوی

من به وفا مردم و رقیب به در زد

نیمه لبش انگبین و نیمه تبر زد

در نمکش بین و اعتماد نفوذش

گر به می افگند هم به زخم جگر زد

کیست درین خانه کز خطوط شعاعی

مهر نفس ریزه ها به روزن در زد؟

دعوی او را بود دلیل بدیهی

خنده دندان نما به حسن گهر زد

غیرت پروانه هم به روز مبارک

ناله چه آتش به بال مرغ سحر زد

لشکر هوشم به زور می نشکستی

غمزه ساقی نخست راه نظر زد

زان بت نازک چه جای دعوی خونست

دست وی و دامنی که او به کمر زد

برگ طرب ساختیم و باده گرفتیم

هر چه ز طبع زمانه بیهده سر زد

شاخ چه بالد گر ارمغان گل آرد

تاک چه نازد اگر صلای ثمر زد

کام نبخشیده ای گنه چه شماری

غالب مسکین به التفات نیرزد

 
 
 
انوری

هر که به ورزیدن کمال نهد روی

شیوهٔ نقصان ز هیچ روی نورزد

زلزلهٔ حرص اگر زهم ببرد کوه

گرد قناعت بر آستانش نلرزد

رفعت اهل زمانه کسب کند زانک

[...]

رضاقلی خان هدایت

هرکه به ورزیدنِ کمال کند روی

شیوهٔ نقصان ز هیچ روی نورزد

زلزلهٔ حرص اگر ز هم ببرد کوه

گرد قناعت ز آستانش بلرزد

رفعت اهل زمانه کسب کند آنک

[...]

قاآنی

صبح آفتاب چون ز فلک سر زد

ماهم به خشم سندان بر در زد

جستم ز جاگشودم درگفتی

خورشید از کنار افق سر زد

ای بس‌ که حنده خندهٔ نوشینش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه