گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قائم مقام فراهانی

بگریز به هنگام که هنگام گریزست

رو در پی جان باش که جان سخت عزیزست

جان است نه آن است که آسانش توان داد

بشناس که آسان چه و دشوار چه چیزست

آن آهوی رم دیده که در یک شب و یک روز

از رود ز کم آمده تا دیزج و دیزست

از رود ارس بگذر و بشتاب که اینک

روس است که دنبال تو برداشته ایزست

سختم عجب آید که ترا با صدو ده توپ

رکضت به ستیز آمد و نهضت به سه تیزست

بالله سپاهی که تواش پیش رو آئی

اسباب گریز است نه اصحاب ستیزست

نه دشمن روس است و نه در جنگ و جهاد ست

بل تازه عروس است و پی جمع جهیزست

ای خائن نان و نمک شاه و ولی عهد

حق نمک شاه و ولی عهد گریزست!

پر گرد و غبار از چه شود حیف بود حیف

آن سنبل مشکین که به گل غالیه بیزست

حاشا که توان آهن و پولاد بریدن

با دشنه مومین که نه تندست و نه تیزست

آن صلح به هم برزن و از جنگ به در زن

نه مرد نبردست زنی قحبه و هیزست

گوید که غلام در شاهنشهم اما

بالله نه غلام است اگر هست کنیزست

آن پر خور کم دو که به یک حمله ببلعد

هریا بس و رطبی که به هر سفره و میزست

بار و بنه را ریخته وز معرکه بگریخت

آن ظلم ببر بین که چه با عجز بریزست

برگشته به صد خواری و بی عاری و اینک

باز از پی اخذ طمع دانک و قفیزست

چون آن بچه کش... بدرد لوطی و فی الحال

باز از پی طعم مزه جوز و مویزست

در عز و غنا بین که به الف و به کرور است

در قدر و بها بین که نه فلس و نه پشیزست

آخر به من ای قوم بگوئید کز این مرد

چیزی که ولی عهد پسندیده چه چیزست؟

نه فارس میدان و نه گردونه سوارست

نه صاحب ادراک و نه عقل و نه تمیزست