گنجور

 
قائم مقام فراهانی

دین ز چه باقی است از بقای ولی عهد

ملک ز تیغ جهان گشای ولی عهد

دولت دنیا و پادشاهی عقبی

هر دو مهیاست از برای ولی عهد

مهر سپهر از چه شمع جمع جهان است

گر نه ضیا یابد از ضیای ولی عهد

باغ و بهار از چه جان فزاست اگر نیست

نسخه ای از حسن جان فزای ولی عهد؟

عید سعید از برای کسب سعادت

روی نهاده به خاک پای ولی عهد

کاست غمی کز عدوی دین خدا بود

شادی بزم طرب فزای ولی عهد

روز نو از سال نو به سینه نگنجد

هیچ غم از شادی لقای ولی عهد

نسر فلک را نگر که طایر و واقع

در کنف سایه همای ولی عهد

نیست قضا و قدر مگر دو پرستار

روز و شب اندر در سرای ولی عهد

هر چه رضای خدا و خلق در آن است

جمع کنند این دو با رضای ولی عهد

زان نبود در تمام عالم یک تن

کو نکند روز و شب ثنای ولی عهد

شیعی و مسلم نباشد آن که نگوید

از سر صدق و صفا دعای ولی عهد

زان که کنون ملجا تشیع و اسلام

نیست مگر سایه لوای ولی عهد

وان چه بود مدعای خلق دو عالم

جمله بود عین مدعای ولی عهد

دین نبی و ولی ندارد لاشک

هر که ندارد به دل و لای ولی عهد

زود بود کاسمان به لرزه در افتد

از فزع و بانگ کوس و نای ولی عهد

هر چه حبال و عصی روسی بینی

جمله شود خورد اژدهای ولی عهد

خاصه کزین پس رسد خزانه و لشکر

دم به دم از لطف اولیای ولی عهد

قبطی و سبطی نجات و غرق نخواهند

جز به یکی ضربت عصای ولی عهد

قدرت حق یک جهان بزرگی و رادی

جای دهد در بر قبای ولی عهد

نعت ولی عهد بود این که شنیدی

تا چه بود مدح پادشای ولی عهد

فتحعلی شاه کز برای مباهات

بردر دربار اوست جای ولی عهد

آن که کرم ها خسروانه او کرد

پادشهان را همه گدای ولی عهد

آن که کرم های خسروانه او کرد

پادشهان را همه گدای ولی عهد

وان که درم های بی کرانه او گشت

مایه این جود و هم سخای ولی عهد

شکر وجود و سپاس نعمت و، جودش

گرنه ولی عهد کرد وای ولی عهد

زان که ولی عهد را به یک نظر او کرد

منتخب از جمله ماسوای ولی عهد

بس سر سرباز و جان لشکر جان باز

ریخته در پای باد پای ولی عهد

باز فرستد سپاه و لشکر کین خواه

دم به دم و نو به نو برای ولی عهد

ما همه سر بر کفیم و گوش به فرمان

تا چه بود اقتضای رای ولی عهد

نه چو گروهی دغل که یک تن از ایشان

پای نیفشرد در قفای ولی عهد

توپ نخستین چو خاست یاد نکردند

عهد ولی عهد یا وفای ولی عهد

پشت بدادند آن چنان که تو گوئی

هیچ نبودند آشنای ولی عهد

وای بران ناکسان که شرم نکردند

نه ز ولی عهد و نز خدای ولی عهد

طایفه ای بی بها که هیچ ندانند

قدر وجود گران بهای ولی عهد

دشمن مال خدا و دین پیمبر

دوست جان خود و عطای ولی عهد

متقی از دست برد خرمن ار من

مدعی خوشه ختای ولی عهد

بالله اگر مبقی حیات بودشان

علت دیگر به جز حیای ولی عهد

جمله تیول و مواجب است و رسوم است

حاصل هر شهر و روستای ولی عهد

ور نرسد یک درم از آن چه بخواهند

آه و فغان خیزد از جفای ولی عهد

رقعه چو باران نوبهار ببارد

بر سر خدام بی نوای ولی عهد

ور ندهی یک زمان جواب فرستند

عرض شکایت به خاک پای ولی عهد

تا نه به هر ناسزا خوراند نعمت

این همه الحق بود سزای ولی عهد

خود نه سزا باشد این که هر کس و ناکس

جان دهد اندر ره ولای ولی عهد

ایزد دانا سزا ندید که گردد

جان چنین ناکسان فدای ولی عهد

کام و زبانش مباد گویا هرگز

گر نه ثنائی کند ثنای ولی عهد

تا مه و خورشید را بقاست مگیراد

ایزد یکتا ز ما بقای ولی عهد

در ره دین خدا و ملک شهنشاه

جان و سر ما شود فدای ولی عهد