گنجور

 
فضولی

بیا ساقی آن آب کوثر سرشت

که لب تشنه اوست حور بهشت

بمن ده که مداح پیغمبرم

نصیب است البته در کوثرم

بیا ساقی آن لعل عالی ثمن

بمن ده بها عقل بستان ز من

که دیوانه ام کرد رسوای عقل

مرا بیش ازین نیست پروای عقل

بیا ساقی آن جام مخلص نواز

که در نشأه اوست افشای راز

بمن ده مرا مست و مدهوش کن

بهر نشأه نکته گوش کن

چو از باده کردی رخم لاله گون

به پنجم قدح مستیم کن فزون

که در نشأه پنجم آرم شکست

بقفل در گنج رازی که هست