گنجور

 
فضولی

سوخت دل صد قطره خون در چشم تر دارد هنوز

مرد آتش شعله با صد شرر دارد هنوز

چشمها بگشاده بر رویم ز خوناب جگر

بر نگشته دل ز من با من نظر دارد هنوز

داغهای تازه از جسم ضعیفم کم نشد

الله الله این درخت خشک بردارد هنوز

برکشیدم آه لیکن درد دل تسکین نیافت

تیر بیرون رفته پیکان در جگر دارد هنوز

خالی از تصویر مجنون نیست لوح روزگار

نیست چون من او درین عالم اثر دارد هنوز

گفتم ای بی درد در عشق تو بیخود گشته ام

گفت عاشق نیست این از خود خبر دارد هنوز

شد دو تا قد فضولی از غم گردون ولی

میل ابروی بتان سیمبر دارد هنوز

 
sunny dark_mode