گنجور

 
فضولی

می‌کنم اظهار غم ساقی شرابم می‌دهد

بی‌توقف هرچه می‌گویم جوابم می‌دهد

چون بیفشاند ثمر تحریک می‌یابد درخت

چون نریزم اشک دوران اضطرابم می‌دهد

من به خود سرگشته عالم نیم دوران چرخ

رشته کرده مرا از ضعف تابم می‌دهد

چون تو در هر تیر پیکانی ندارد چرخ دون

می‌زند صد تیر تا یک قطره آبم می‌دهد

گر ننوشم باده گلگون ملالم می‌کشد

ور بنوشم طعنه زاهد عذابم می‌دهد

گاه رندم گاه زاهد وه نمی‌دانم چرا

انقلاب چرخ چندین انقلابم می‌دهد

در ضیافت‌خانه دوران فضولی شاکرم

دیده پرخون شرابم، دل کبابم می‌دهد