گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فضولی

منم بلبل گلشن آشنایی

بغربت گرفتار دام جدایی

نوایم همه نغمه بی نوایی

گرفتاریم ناامید از رهایی

چه عمرست عمرم زهی سخت جانی

چه کارست کارم زهی سست رایی

چو شمع از هوای بتان بی قرارم

همیشه سحرخیز و شب زنده دارم

سراسیمه حال و سیه روزگارم

بسوز دل و دیده اشکبارم

بآه جگر سوز در هم زبانی

ز سوز جگر طالب روشنایی

گران آمده کار و بارم جهان را

سبک اعتبار وجودم زمان را

ندیده وفا عهد من آسمان را

نموده من خسته ناتوان را

سپهر سبک سیر صد سرگرانی

که از سست عهدی و از بی وفایی

جدا زان دو ابرو چه گویم که چونم

سیه روزگار و ضعیف و زبونم

چو ماه نو اندر شفق غرق خونم

خمیده قد و ناتوان همچو نونم

تنم یافته غایت ناتوانی

قدم را رسیده کمال دو تایی

ز بسیاری درد دارم شکایت

مرا هست دردی برون از شکایت

ندانسته او را کسی حد و غایت

مگر خامه کاتب این ولایت

که امر خیالی و شغل گمانی

نمی یابد از وقت او رهایی

ملاذ امم زبده نسل آدم

نسق بخش کیفیت ملک عالم

همه جا بتوفیق و دانش مسلم

همه جا بتقدیم همت مقدم

مرین گوهر رشته کاردانی

بهین اختر اوج پاکیزه رایی

بتعظیم سرمایه سربلندی

بتأدیب پست ده هر بلندی

نهم آسمان را دهم در بلندی

چنان آمده قدر او بر بلندی

که در جنب او آسمان ز آسمانی

دم ار می زند می کند بی حیایی

زهی پایمال ترا سرفرازی

امور قضا نزد رای تو بازی

تویی اعلم عالم کارسازی

بشمشیر اندیشه قاضی غازی

که کلک ترا تیره وش خون فشانی

طریقست با اهل عصیان خطایی

شها در دلم نیست جز آرزویت

سری دارم و نشئه شوق رویت

مرا بود قبل از همه میل سویت

اگر تیزتر آمدم سوی کویت

سبب داشت ترک چنین کامرانی

مکن حمل بر سستی و بی وفایی

ز من تا درت متصل بود زایر

ز هم بسته بود ازدحام مسافر

چو شوق جمال تو غالب شد آخر

نهادم قدم بر رؤس اکابر

شرف بین که از فیض رحمت رسانی

زده ره روانت دم از ره نمایی

شها با تو بود اعتبار وجودم

همه روز در سایه ات می غنودم

ز بیم فراق تو واقف نبودم

ز افواه ناگاه حرفی شنودم

که سایه ز فرق سرم می ستادی

قرار از دل خسته ام می ربایی

خدایا بگو گر چنین عزم داری

غریبان خود را بکه می سپاری

کرا جای خود بهر جا می گذاری

که بی تو گشاید در غم گساری

فضولی که دارد ز تو زندگانی

همان تا پیش زنده چون باز مانی

الهی بآگاهی ره روانت

که این راه رو باشد اندر امانت

بفرقت چو افتد بحکم روانت

بخوان مکارم شود میهمانت

به او فیض‌های دمادم رسانی

به او لطف‌های پیاپی نمایی