گنجور

 
فروغی بسطامی

بشنو ای تازه غزال این غزل تازهٔ شاه

تا شود خوش‌دلی هر دو جهان حاصل تو

در ازل چون بسرشتند ملایک گل تو

حیف و صد حیف که کردند چو آهن دل تو

همه جایی و ندانیم کجایی ای دوست

هیچ کس پا ننهاده‌ست به سر منزل تو

دل عشاق به امید وصال تو خوش است

ره ندارند به جایی به جز از محفل تو

هر کجا رو کنی ای دوست همه مشتاقان

هم چو مجنون بدوند از عقب محمل تو

دوش پیش دهنت مشکل خود را گفتم

گفت کز تنگی حل می نشود مشکل تو

عقل در چارهٔ سودای تو بی چاره بماند

وقت آن است که دیوانه شود عاقل تو»

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode