گنجور

 
فروغی بسطامی

بشنو ای تازه غزال این غزل تازهٔ شاه

تا شود خوش‌دلی هر دو جهان حاصل تو

در ازل چون بسرشتند ملایک گل تو

حیف و صد حیف که کردند چو آهن دل تو

همه جایی و ندانیم کجایی ای دوست

هیچ کس پا ننهاده‌ست به سر منزل تو

دل عشاق به امید وصال تو خوش است

ره ندارند به جایی به جز از محفل تو

هر کجا رو کنی ای دوست همه مشتاقان

هم چو مجنون بدوند از عقب محمل تو

دوش پیش دهنت مشکل خود را گفتم

گفت کز تنگی حل می نشود مشکل تو

عقل در چارهٔ سودای تو بی چاره بماند

وقت آن است که دیوانه شود عاقل تو»

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

آنچنان از کرم و لطف سرشته گل تو

که شود رقص کنان یاد عدو از دل تو

خاقانی

خواجه بر استر رومی خر مصری می‌دید

گفتم از صد خر مصری است به آن دل دل تو

تو به قیمت ز خر مصر نه‌ای کم به یقین

نه ز بانگ خر مصری است کم آن غلغل تو

آن خر مصر عبائی است و ز اطلس جل او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه