گنجور

 
فروغی بسطامی

تو و آن قامتی که موزون است

من و این طالعی که وارون است

تو و آن طره‌ای که مفتول است

من و این دیده‌ای که مفتون است

تو و آن پیکری که مطبوع است

من و این خاطری که محزون است

تو و آن پنجه‌ای که رنگین است

من و این سینه‌ای که کانون است

تو و آن خنده‌ای که نوشین است

من و این گریه‌ای که قانون است

تو و آن نخوتی که بی‌حد است

من و این حسرتی که افزون است

تو و رویی که لمعهٔ نور است

من و چشمی که چشمهٔ خون است

تو و زلفی که عنبر ساراست

من و اشکی که در مکنون است

من و خون دلی که مقسوم است

تو و لعل لبی که میگون است

من ندانم غم فروغی چیست

تو نپرسی که خسته‌ام چون است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حمیدالدین بلخی

نی که هر روز پایم افزون است

که وثاقم به نزد جیحون است

اثیر اخسیکتی

بخدائی که نفس قدرت او

شمس های رواق گردون است

کاف پیش کرشمه ی قدرش

عاشق طاق ابروی نون است

تا برآرد به آب صدره شام

[...]

عراقی

هیچ داند که حال ما چون است؟

یا ز ما خود دلش دگرگون است؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه