گنجور

 
فروغی بسطامی

ای صورت زیبا که به سیرت ملکستی

بر روی زمین غیرت ماه فلکستی

یارب چه سواری تو که بر غارت دل‌ها

سرگرم ز هر گوشه پی تاز و تکستی

ای کاش ببینند جراحات درونم

تا خلق بدانند که کان نمکستی

عشق آمده عقل از پی بیچارگیش رفت

وین نیست یقین تو که در عین شکستی

ای شیخ که منعم کنی از جنت کویش

زین نکته توان یافت که اهل دَرَکستی

ای عشق جهان‌سوز درآ از در اغیار

تا یار بداند که چه مجرب محکستی

نازم سرت ای شمع فروزان فروغی

زیرا که در این بزم الف‌وار یکستی