جان سپاری به ره غمزهٔ جانان باید
تیرباران قضا را سپر از جان باید
بگذر از هر دو جهان گر سر وحدت داری
دامن کفر رها کن گرت ایمان باید
از پریشانی اگر جمع نگردد غم نیست
هر که را بویی از آن زلف پریشان باید
گریه چون ابر بهاری چه کند گر نکند
هر که را کامی از آن غنچهٔ خندان باید
آن که منع دلم از چاک گریبان تو کرد
خاکش اندر لب و چاکش به گریبان باید
چشم من قامت دلجوی تو را میجوید
زان که بر دامن جو سرو خرامان باید
عاشقان جز دهنت هیچ نخواهند آری
تشنهکامان تو را چشمهٔ حیوان باید
عکس رخسار تو در چشم من افتاد آری
شمع افروخته را رو به شبستان باید
از سر کوی تو حیف است فروغی برود
که گلستان تو را مرغ غزلخوان باید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جان بر افشان اگرت صحبت جانان باید
خون دل نوش اگرت آرزوی جان باید
برو و مملکت کفر مسخر گردان
گر ترا تختگه عالم ایمان باید
در پی خضر شو و روی متاب از ظلمات
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.