گنجور

 
فروغی بسطامی

کی دل از حلقهٔ آن زلف دو تا خواهد رفت

آن که این جا به کمند است کجا خواهد رفت

هرگز آزادی ازین بند نخواهد جستن

پای هر دل که در آن زلف رسا خواهد رفت

چهرهٔ شاهد مقصود نخواهد دیدن

هر که در حلقهٔ رندان به خطا خواهد رفت

گر بدینسان کمر جور و جفا خواهی بست

از میان قاعدهٔ مهر و وفا خواهد رفت

گر چنین دست به شمشیر ستم خواهی برد

هر دلی ناله کنان رو به خدا خواهد رفت

گر شبی وعدهٔ دیدار تو را خواهد داد

هر سری در قدم پیک صبا خواهد رفت

دل ز نوشین دهنت کامروا خواهد شد

تشنه کامی به لب آب بقا خواهد رفت

نوش‌داروی دهان تو حرامش بادا

دردمندی که به دنبال دوا خواهد رفت

به امیدی که به خاک سر کوی تو رسد

قالب خاکی‌ام آخر به هوا خواهد رفت

همه از خاک در دوست به حسرت رفتند

تا دگر بر سر عشاق چه‌ها خواهد رفت

زان سر زلف به هم خورده فروغی پیداست

که به سودای محبت سر ما خواهد رفت