گنجور

 
فیض کاشانی

شور دریای حقایق ز آب چشم ما ببین

درّ و لعل خون دل درقعر این دریا به بین

دیده دریا سینه صحرا کرده‌ام از فیض عشق

سوی من افکن نظر دریا ببین صحرا ببین

شورش دریا نه بینی تا نظر بر گل کنی

روی در صحرای دل کن شورش صحرا به‌بین

ایکه میخواهی بدانی شور مجنون از کجاست

جانب حی رو نمکدان لب لیلا ببین

عشق اگر پیدا شود معشوق سازد رو نهان

عشق را پنهان بود زو حسن را پیدا به‌بین

ای که می‌خواهی بهشت عدن در دنیا به نقد

عاشقی کن خویشتن را جنت‌الماوا به‌بین

گر تو میخواهی که واقف گردی از اسرار غیب

لوح دل را صیقلی کن پس عجایبها به‌بین

گر تو خواهی معنی ایمان به بینی عشق ورز

یا بیا سیمای ایمان بر جبین ما به‌بین

سالها خون خورده‌ام تا دین بدست آورده‌ام

از فروغ نور دینم سر ما اوحی به‌بین

چشم دل بگشا و بنگر سوی آیات خدا

شرکها در پیروی ملت آبا به‌بین

سر معراج نبی خواهی که بینی آشکار

صورت صوه علی در لیله الاسری به‌بین

فیض روح القدس اگر خواهی بیابی در سخن

شعر فیض از بر بخوان خورشید در شبها به‌بین