ای دوای درد بیدرمان من
مرهم داغ دل بریان من
ای که هم جانی و هم جانان من
ای که هم دینی و هم ایمان من
در غم تو بیسر و سامان شدم
هم سر من باش و هم سامان من
hز سر هر دو جهان برخواستم
تا تو هم این باشی و هم آن من
خان و مانم گو برو در راه تو
بس بود عشق تو خان و مان من
گنج مهر خود نهادی در دلم
کردی آباد این دل ویران من
محو کن بود و نبودم تاز فیض
آن تو ماند نماند آن من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشق تو در جان من ای جان من
آتشی زد در دل بریان من
در دل بریان من آتش مزن
رحم کن بر دیدهٔ گریان من
دیدهٔ گریان من پرخون مدار
[...]
شاه واقف گشت از ایمان من
وز تعصب کرد قصد جان من
ای دو چشمت مایه درمان من
تا به کی باشد بلا بر جان من
از غم عشقت بگو ای سنگدل
چند باشد در غمت افغان من
جز لب لعل تو ای آب حیات
[...]
دل مُحسّ آن نگردد جان من
این چنین فرمود آن جانان من
ای دهانت پسته خندان من
خاک پایت چشمه حیوان من
زلف و رخسار تو، ای خورشید حسن!
لیلة القدر و مه تابان من
جان شیرینم فدای لعل تو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.