نیست چو من واپسی در همه واپسان
چو نیست من بیکسی در همه بیکسان
واپسی من ببین بیکسی من ببین
همرهیت کرده پس پیشروان واپسان
هم تو دهی نعمت و هم تو تمامش کنی
ره تو نمودی مرا هم تو بمنزل رسان
در همه دیدم بسی هیچ ندیدم کسی
کرد روانم ملول دیدن این ناکسان
نیست درین دیر کس تا شودم هم نفس
همنفس من تو باش ای تو کس بیکسان
تا که نمیرد دلم از نفس سرد غیر
نفخهٔ گرم از دمت دم بدمم میرسان
غیر خدا هیچکس مونس جان تو نیست
دست توقع بکش فیض ز خیر کسان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای کس ما، چون شدی باز مطیع کسان؟
بیخبریم از لبت، هم خبری میرسان
نیست مجال گذر بر سر کویت، ز بس
ولولهٔ اهل عشق، دبدبهٔ حارسان
در دل بیدانشان مهر تو دانی که چیست؟
[...]
گاه شود جلوهگر مهر رخش در کسان
صوفی از آن در هواش چرخ زند ذره سان
گفت نبی اطلبوا جاحتکم عندهم
قبله ما زانسبب گشت وجوه خسان
زاهد کی خیره سر منع کند از نظر
[...]
سایۀ لطف تو رفت از سرما بیکسان
سوخت گلستان دین ز سوز قهر خسان
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.