گنجور

 
فیض کاشانی

نوش من نیش مکن دورم از خویش مکن

جگرم ریش مکن دورم از خویش مکن

آرزویِ دلِ من  ، حلِّ هر مشکل من

مقصد و حاصلِ من ، دورم از خویش مکن

بتو من زنده شدم جان پاینده شدم

شمع پاینده شدم دورم از خویش مکن

بی‌تو ای جان کسی بر نیارم نفسی

چون زید بی‌تو کسی دورم از خویش مکن

ای روان دو جهان آشکارا و نهان

از تو دوری نتوان دورم از خویش مکن

تاج من افسر من سر من سرور من

هادی و رهبر من دورم از خویش مکن

راه من منزل من بحر من ساحل من

آشنای دل من دورم از خویش مکن

یار من یاور من دل من دلبر من

مونس و غمخور من دورم از خویش مکن

گرچه هستند بسی نیست از بهر کسی

جز تو فریاد رسی دورم از خویش مکن

از رخت هستی فیض و ز لبت مستی فیض

وز قدَت پستیِ فیض ، دورم از خویش مکن