گنجور

 
فیض کاشانی

دل میکنمت فدا و جان هم

از تست اگر چه این و آن هم

دل را بر تو چه قدر باشد

یا جان کسی و یا جهان هم

بر روی زمین ندیده چشمی

ماهی چو زتو بر آسمان هم

در ملک و ملک نظیر تو نیست

در هشت بهشت جاودان هم

جائی که نهی تو پای آنجا

ما سر بنهیم و قدسیان هم

مهمان شوی ار شبی مارا تو

دل پیش کشم ترا و جان هم

تا بر سر خوان به جز تو نبود

مهمان باشی و میزبان هم

گم گشتهٔ وادی غمت را

بی‌نام بمان و بی‌نشان هم

فیض از تو و جان و دل هم از تو

این باد فنای تو و آن هم