نگاه ارکنی جان ستانی تغافل کنی دل
ز وصلت جگر خستگانرا مه من چه حاصل
چه لطفت نوازد کسی را چو قهرت گدازد
چو زهر تو نوش است و نوش تو زهر قاتل
چو آئی ز شادی دهم جان روی چون ز اندوه
ز دست فراق و وصال توام کار مشکل
نشینی بر من دمی هوشم از سر ربائی
چو برخیزی از پیش من فرقتت خون کند دل
برافرازی ار قد و قامت قیامت شود راست
بر افروزی ار رخ شود نور خورشید عاطل
اگر جان ستانی و گر دلربائی بهر حال
بود دل زهر جا ز هر کس بسوی تو مایل
چه سازد ز دست بتان ستمگر دل فیض
بجز آنکه خواند الا ما خلا الله باطل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.