گنجور

 
فیض کاشانی

تا در رخت دید سیمای آتش

شد این دل من مأوای آتش

از عشق نامی من می‌شنیدم

کی دیده بودم در پای آتش

از رشک رویت وز رشک خویت

سوزد سراپا اجزای آتش

زلف سیاهت بر روی ماهت

مانند دودیست بالای آتش

تا در دل من جا کرد عشقت

جا کرد در سر سودای آتش

بر سینه‌ام گوش بگذار و آنگه

تا نشنیده باشد غوغای آتش

در آتشت فیض در فیضت آتش

هم آتشش جا هم جای آتش

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

فیض کاشانی

در عشق دیدم غوغای آتش

زین پس ندادم پروای آتش

کو‌ آشنا شو با عشق آن کو

خواهد به بیند دریای آتش

در آتش عشق هر کس که سوزد

[...]