گنجور

 
فیض کاشانی

عید است و هرکس از غلط غیری گرفته یار خود

مائیم و در خود عالمی دار خود و دیار خود

داریم با خود گفتگو داریم در خود جستجو

خود بیدل و در خویشتن جویندهٔ دلدار خود

گم کردهٔ خویشیم ما از خلق در پیشیم ما

از ما ببر تعلیم کار آنگاه شو سر کار خود

گفتی که دشوار است کار دشوار کار خود خودی

خود را مبین حق را ببین آسان کن این دشوار خود

از خود علم افراشتی خود را کسی پنداشتی

کس اوست تو خود تا کسی بگذر ازین پندار خود

دل را خودی بارست بار جانرا خودی عارست عار

ما بیخودان وارسته‌ایم از بار خود از عار خود

ما بار بر کس کی شویم بار کسان هم میکشیم

بار دو عالم را بدوش برداشته با بار خود

نوروز و هرکس هر طرف با دلبری و چنگ و دف

فیض و غم و شبهای تار با نالهای زار خود

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
امیر شاهی

عید است و خلقی هر طرف، دامنکشان با یار خود

مسکین من بی صبر و دل، حیران شده در کار خود

هم مرغ نالان در چمن، هم گل دریده پیرهن

هر کس به یاری در سخن، من با دل افگار خود

عقلم که بودی رهنمون، خندید بر اهل جنون

[...]

جامی

عید است و چون گل هر کسی خندان به روی یار خود

ما و دلی چون غنچه خون بی سر و گل رخسار خود

خلقی شده در جست و جو هر سو که ماه عید کو

عید من آن کان ماهرو بنمایدم دیدار خود

تا چند خون دل خورم کو ساقی جان پرورم

[...]

شاهدی

کاری ندارم در جهان جز گریه در کردار خود

چون من مبادا هیچ کس درمانده ا ندر کار خود

ای سرو قد سیم تن وی گل رخ نازک بدن

از دوستان بشنو سخن خواری مکن با یار خود

لعل لبت با جان قرین زیر لبت در ثمین

[...]

میلی

از بس که دایم بی‌گنه آزرده‌ام از یار خود

شرمندگیها می‌کشم، پیش نصیحت‌کار خود

صد بار اگر افسون کنم، شور جنون افزون کنم

یارب چه سازم چون کنم،‌ درمانده‌ام در کار خود

فارغ ز ذوق محفلم، وز ساز عشرت غافلم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه