گنجور

 
فیض کاشانی

بالا رویم بس که زاندازه گذشتیم

در عالم دل در چه شمارست دل ما

بر تابهٔ عشق تو برشتند دل ما

با درد و غم و غصه سرشتند گل ما

صد شکر بدست آمدش این گنج سعادت

گر عشق نمیبود چه میکرد دل ما

دهقان ازل کشت درین یوم محبت

زان بر ندهد غیر بلا آب و گل ما

گردرد نبودی بچه پرورده شدی جان

یاد تو نمیبود چه میکرد دل ما

گر آرزوی دولت وصل تو نبودی

خاطر بچه خوش داشتی از خویش دل ما

احرام سیر کوی تو بستیم بر آن خاک

شاید که شود ریخته خون بحل ما

گر حلّه عفو تو نباشد که بپوشد

بیرون نرود از تن جان خجل ما

داریم امید از کرمش ورنه ز تقصیر

تقسیر نشد ذرّهٔ فیض از قبل ما