گنجور

 
فیض کاشانی

بررهگذر نفحهٔ یار است دل ما

خرّم تر از ایام بهار است دل ما

از غیب رسد قافلهٔ تازه بتازه

آن قافله را راهگذار است دل ما

روشنتر از آئینه و آب و مه و مهر است

پاکیزه ز زنگار و غبار است دل ما

خالی نبود یکنفس از حور سرشتی

پیوسته نگارش بکنار است دل ما

هر دم رود از جا بهوای سر زلفی

آشفته تر از طرّه یارست دل ما

یک لحظه فرارش نبود لیک همیشه

در شیوه رندی بقرار است دل ما

هم صومعه هم میکده هم مسجد و هم دیر

یک معنی و بنموده هزار است دل ما

غافل منگر منبع فیض است دل فیض

گستاخ مبین مسند یار است دل ما