گنجور

 
فیض کاشانی

محنت این سرا بکش ریحِ نجات می‌رسد

در ظلمات صبر کن آب حیات می‌رسد

گر تو کنی به دوست رو، تن بدهی به حکم او

صد مددش به جان تو از جذبات می‌رسد

بهر حلاوت حیات تن به نبات عشق ده

چوب چو در شکر رسد شاخ نبات می‌رسد

بار صلوه را بکش تلخی صوم را بچش

بهر صلات و صوم از او صد صلوات می‌رسد

مالی اگر رسد برات از دل خوش بده زکات

در دو سرا دهنده را اجر زکات می‌رسد

حج بگذار اگر ترا هست توان و طاقتی

در ره کعبه حاج را صد برکات می‌رسد

عشق بورز ای پسر در ره عشق باز سر

کشتهٔ عشق دوست را تازه حیات می‌رسد

در ره حق ثبات ورز تا برسی به دوست فیض

عذر فتور خواستن کسی به ثبات می‌رسد