گنجیست معرفت که طلسمش نهفتن است
راهش غبار شرکت ز ادراک رفتن است
گر بحر معرفت بکف آید بکش سخن
کان موسم جواهر اسرار شفتن است
خشگی اگر دوچار شود خشک شو مگو
اهل دلی چو بینی آن جای گفتن است
بیمار دل زمعرفت از شمهٔ برد
بیماریش فزون شود اولی نهفتن است
درهم کشیده روی ور آید چو غنچه باش
با گفتگو بگوی که هنگام خفتن است
خونین دلی چو غنچه به بینی صباش باش
گل گل شگفته شو که محل شگفتن است
گربرخوری بسوخته جان دل شکستة
غم از دلش بروب که محراب رفتن است
دانائی ار بدست تو افتد کند حدیث
رو جمله گوش باش که جای شنفتن است
چون با کجی بمجلسی افتی مزن نفس
کان خامشی سرای زاغیار رفتن است
بدگوئی راز وصف نگوئی زبان به بند
پرگوی را علاج بترک شنفتن است
شبها چو از عشا و عشا یافتی فراغ
لب از سمر به بند که آن وقت خفتن است
اشعار فیض حکمت محض است شعر نیست
کی لایق طریقه او شعر گفتن است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.