گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فردوسی

چو پیروز شد سوی ایران کشید

بر شهریار دلیران کشید

به روز چهارم به آموی شد

ندیدی زنی کو جهانجوی شد

به آموی یک چند بنشست و بود

به دلش اندرون داوریها فزود

یکی نامه سوی برادر بدرد

نوشت و ز هر کارش آگاه کرد

نخستین سخن گفت بهرام گرد

به تیمار و درد برادر بمرد

تو را و مرا مزد بسیار باد

روان وی از ما بی‌آزار باد

دگر گفت با شهریار بلند

بگوی آنچ از من شنیدی ز پند

پس ما بیامد سپاهی گران

همه نامداران جنگاوران

برآن گونه برگاشتمشان ز رزم

که نه رزم بینند زان پس نه بزم

بسی نامور مهتران با منند

نبادی که آید بریشان گزند

نشستم به آموی تا پاسخم

بیارد مگر اختر فرخم