گنجور

 
فردوسی

چو اغریرث آمد ز آمل به ری

وزان کارها آگهی یافت کی

بدو گفت کاین چیست کانگیختی

که با شهد حنظل برآمیختی

بفرمودمت کای برادر به کش

که جای خرد نیست و هنگام هش

به دانش نیاید سر جنگجوی

نباید به جنگ اندرون آبروی

سر مرد جنگی خرد نسپرد

که هرگز نیامیخت کین با خرد

چنین داد پاسخ به افراسیاب

که لختی بباید همی شرم و آب

هر آنگه کت آید به بد دسترس

ز یزدان بترس و مکن بد به کس

که تاج و کمر چون تو بیند بسی

نخواهد شدن رام با هر کسی

یکی پر ز آتش یکی پر‌خرد

خرد با سر دیو کی درخورد‌؟

سپهبد برآشفت چون پیل مست

به پاسخ به شمشیر یازید دست

میان برادر به دو‌نیم کرد

چنان سنگدل ناهشیوار مرد

چو از کار اغریرث نامدار

خبر شد به نزدیک زال سوار

چنین گفت که‌اکنون سر بخت اوی

شود تار و ویران‌شود تخت اوی

بزد نای رویین و بربست کوس

بیاراست لشکر چو چشم خروس

سپهبد سوی پارس بنهاد روی

همی‌رفت پر‌خشم و دل کینه‌جوی

ز دریا به دریا همی مرد بود

رخ ماه و خورشید پر گرد بود

چو بشنید افراسیاب این سخن

که دستان جنگی چه افگند بن

بیاورد لشکر سوی خوار ری

بیاراست جنگ و بیفشارد پی

طلایه شب و روز در جنگ بود

تو گفتی که گیتی بر او تنگ بود

مبارز بسی کشته شد بر دو روی

همه نامداران پرخاشجوی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بخش ۱۳ به خوانش محمدیزدانی جوینده
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بخش ۱۳ به خوانش عندلیب
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم