گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فردوسی

به بغداد بنشست بر تخت عاج

به سر برنهاد آن دلفروز تاج

کمر بسته و گرز شاهان به دست

بیاراسته جایگاه نشست

شهنشاه خواندند زان پس ورا

ز گشتاسپ نشناختی کس ورا

چو تاج بزرگی به سر برنهاد

چنین کرد بر تخت پیروزه یاد

که اندر جهان داد گنج منست

جهان زنده از بخت و رنج منست

کس این گنج نتواند از من ستد

بد آید به مردم ز کردار بد

چو خشنود باشد جهاندار پاک

ندارد دریغ از من این تیره خاک

جهان سر به سر در پناه منست

پسندیدن داد راه منست

نباید که از کارداران من

ز سرهنگ و جنگی سواران من

بخسپد کسی دل پر از آرزوی

گر از بنده گر مردم نیک‌خوی

گشادست بر هرکس این بارگاه

ز بدخواه وز مردم نیک‌خواه

همه انجمن خواندند آفرین

که آباد بادا به دادت زمین

فرستاد بر هر سوی لشکری

که هرجا که باشد ز دشمن سری

سر کینه‌ورشان به راه آورید

گر آیین شمشیر و گاه آورید