وزآن جایگه روی برگاشتند
به شب دشت پیکار بگذاشتند
به لشکرگه خویش بازآمدند
بر پهلوانان فراز آمدند
همه شب به خواب اندر آسیب شیب
ز پیکارشان دل شده ناشکیب
سپیده چو از کوه سر بردمید
شد آن دامن تیره شب ناپدید
بپوشید هومان سلیح نبرد
سخن پیش پیران همه یاد کرد
که من بیژن گیو را خواستم
همه شب همی جنگش آراستم
یکی ترجمان را ز لشکر بخواند
به گلگون بادآورش برنشاند
که رو پیش بیژن بگویش که زود
بیایی دمان گر من آیم چو دود
فرستاده برگشت و با او بگفت
که با جان پاکت خرد باد جفت
سپهدار هومان بیامد چو گرد
بدان تا ز بیژن بجوید نبرد
چو بشنید بیژن بیامد دمان
بسیچیده جنگ با ترجمان
به پشت شباهنگ بر بسته تنگ
چو جنگی پلنگی گرازان به جنگ
زره با گره بر بر پهلوی
درفشان سر از مغفر خسروی
به هومان چنین گفت کای بادسار
ببردی ز من دوش سر یاددار
امیدستم امروز کین تیغ من
سرت را ز بن بگسلاند ز تن
که از خاک خیزد ز خون تو گل
یکی داستان اندر آری به دل
که با آهوان گفت غرم ژیان
که گر دشت گردد همه پرنیان
ز دامی که پای من آزاد گشت
نپویم بر آن سوی آباد دشت
چنین داد پاسخ که امروز گیو
بماند جگر خسته بر پور نیو
به چنگ منی در به سان تذرو
که بازش برد بر سر شاخ سرو
خروشان و خون از دو دیده چکان
کشانش به چنگال و خونش مکان
بدو گفت بیژن که تا کی سخن
کجا خواهی آهنگ آورد کن
به کوه کنابد کنی کارزار
اگر سوی زیبد برآرای کار
که فریادرسمان نباشد ز دور
نه ایران گراید به یاری نه تور
برانگیختند اسب و برخاست گرد
به زه بر نهاده کمان نبرد
دو خونی برافراخته سر به ماه
چنان کینهور گشته از کین شاه
ز کوه کنابد برون تاختند
سران سوی هامون برافراختند
برفتند چندانک اندر زمی
ندیدند جایی پی آدمی
نه بر آسمان کرگسان را گذر
نه خاکش سپرده پی شیر نر
نه از لشکران یار و فریادرس
به پیرامن اندر ندیدند کس
نهادند پیمان که با ترجمان
نباشند در چیرگی بدگمان
بدان تا بد و نیک با شهریار
بگویند از این گردش روزگار
که کردار چون بود و پیکار چون
چه زاری رسید اندر این دشت خون
بگفتند و ز اسبان فرود آمدند
به بند زره بر کمر برزدند
بر اسبان جنگی سواران جنگ
یکی برکشیدند چون سنگ تنگ
چو بر بادپایان ببستند زین
پر از خشم گردان و دل پر ز کین
کمانها چو بایست برخاستند
به میدان تنگ اندرون تاختند
چپ و راست گردان و پیچان عنان
همان نیزه و آب داده سنان
زرهشان در آورد شد لخت لخت
نگر تا کرا روز برگشت و بخت
دهنشان همی از تبش مانده باز
به آب و به آسایش آمد نیاز
پس آسوده گشتند و دم برزدند
بر آن آتش تیز نم برزدند
سپر برگرفتند و شمشیر تیز
برآمد خروشیدن رستخیز
چو برق درفشان که از تیره میغ
همی آتش افروخت از هر دو تیغ
ز آهن بدان آهن آبدار
نیامد به زخم اندرون تابدار
به کردار آتش پرندآوران
فرو ریخت از دست کنداوران
نبد دسترسشان به خون ریختن
نشد سیر دلشان ز آویختن
عمود از پس تیغ برداشتند
از اندازه پیکار بگذاشتند
از آن پس بر آن بر نهادند کار
که زور آزمایند در کارزار
بدین گونه جستند ننگ و نبرد
که از پشت زین اندر آرند مرد
کمربند گیرد کرا زور بیش
رباید ز اسب افگند خوار پیش
ز نیروی گردان دوال رکیب
گسست اندر آوردگاه از نهیب
همیدون نگشتند ز اسبان جدا
نبودند بر یکدگر پادشا
پس از اسب هر دو فرود آمدند
ز پیکار یکبار دم برزدند
گرفته به دست اسپشان ترجمان
دو جنگی به کردار شیر دمان
بدان ماندگی باز برخاستند
به کشتی گرفتن بیاراستند
ز شبگیر تا سایه گسترد شید
دو خونی از این سان به بیم و امید
همی رزم جستند یک با دگر
یکی را ز کینه نه برگشت سر
دهن خشک و غرقه شده تن در آب
از آن رنج و تابیدن آفتاب
وز آن پس به دستوری یکدگر
برفتند پویان سوی آبخور
بخورد آب و برخاست بیژن به درد
ز دادار نیکی دهش یاد کرد
تن از درد لرزان چو از باد بید
دل از جان شیرین شده ناامید
به یزدان چنین گفت کای کردگار
تو دانی نهان من و آشکار
اگر داد بینی همی جنگ ما
بر این کینه جستن بر آهنگ ما
ز من مگسل امروز توش مرا
نگه دار بیدار هوش مرا
جگر خسته هومان بیامد چو زاغ
سیه گشت از درد رخ چون چراغ
بدان خستگی باز جنگ آمدند
گرازان به سان پلنگ آمدند
همی زور کرد این بر آن آن بر این
گه این را بسودی گه آن را زمین
ز بیژن فزون بود هومان به زور
هنر عیب گردد چو برگشت هور
ز هر گونه زور آزمودند و بند
فراز آمد آن بند چرخ بلند
بزد دست بیژن به سان پلنگ
ز سر تا میانش بیازید چنگ
گرفتش به چپ گردن و راست ران
خم آورد پشت هیون گران
برآوردش از جای و بنهاد پست
سوی خنجر آورد چون باد دست
فرو برد و کردش سر از تن جدا
فگندش به سان یکی اژدها
بغلتید هومان به خاک اندرون
همه دشت شد سر به سر جوی خون
نگه کرد بیژن بدان پیلتن
فگنده چو سرو سهی بر چمن
شگفت آمدش سخت و برگشت از اوی
سوی کردگار جهان کرد روی
که ای برتر از جایگاه و زمان
ز جان سخنگوی و روشنروان
توی تو که جز تو جهاندار نیست
خرد را بدین کار پیکار نیست
مرا ز این هنر سر به سر بهره نیست
که با پیل کین جستنم زهره نیست
به کین سیاوش بریدمش سر
به هفتاد خون برادر پدر
روانش روان ورا بنده باد
به چنگال شیران تنش کنده باد
سرش را به فتراک شبرنگ بست
تنش را به خاک اندر افگند پست
گشاده سلیح و گسسته کمر
تنش جای دیگر دگر جای سر
زمانه سراسر فریب است و بس
به سختی نباشدت فریادرس
جهان را نمایش چو کردار نیست
سپردن بدو دل سزاوار نیست
بترسید از او یار هومان چو دید
که بر مهتر او چنان بد رسید
چو شد کار هومان ویسه تباه
دوان ترجمانان هر دو سپاه
ستایشکنان پیش بیژن شدند
چو پیش بت چین برهمن شدند
بدو گفت بیژن مترس از گزند
که پیمان همان است و بگشاد بند
تو اکنون سوی لشکر خویش پوی
ز من هرچ دیدی بدیشان بگوی
بشد ترجمان بیژن آمد دمان
به کوه کنابد به زه بر کمان
چو بیژن نگه کرد ز آن رزمگاه
نبودش گذر جز به توران سپاه
بترسید از انبوه مردم کشان
که یابند ز آن کار یکسر نشان
به جنگ اندر آیند بر سان کوه
بسنده نباشد مگر با گروه
برآهخت درع سیاوش ز سر
به خفتان هومان بپوشید بر
بر آن چرمهٔ پیلپیکر نشست
درفش سر نامداران به دست
برفت و بر آن دشت کرد آفرین
بر آن بخت بیدار و فرخ زمین
چو آن دیدهبانان لشکر ز دور
درفش و نشان سپهدار تور
بدیدند ز آن دیده برخاستند
به شادی خروشیدن آراستند
طلایه هیونی برافگند زود
به نزدیک پیران به کردار دود
که هومان به پیروزی شهریار
دوان آمد از مرکز کارزار
درفش سپهدار ایران نگون
تنش غرقه مانده به خاک اندرون
همه لشکرش برگرفته خروش
به هومان نهاده سپهدار گوش
چو بیژن میان دو رویه سپاه
رسید اندر آن سایهٔ تاج و گاه
به توران رسید آن زمان ترجمان
بگفت آنچ دید از بد بدگمان
هم آنگه به پیران رسید آگهی
که شد تیره آن فر شاهنشهی
سبک بیژن اندر میان سپاه
نگونسار کرد آن درفش سیاه
چو آن دیدهبانان ایران سپاه
نگون یافتند آن درفش سیاه
سوی پهلوان روی برگاشتند
وز آن دیده گه نعره برداشتند
وز آنجا هیونی به سان نوند
طلایه سوی پهلوان برفگند
که بیژن به پروزی آمد چو شیر
درفش سیه را سر آورده زیر
چو دیوانگان گیو گشته نوان
به هر سو خروشان و هر سو دوان
همی آگهی جست ز آن نیوپور
همی ماتم آورد هنگام سور
چو آگاهی آمد ز بیژن بدوی
دمان پیش فرزند بنهاد روی
چو چشمش به روی گرامی رسید
ز اسب اندر آمد چنان چون سزید
بغلتید و بنهاد بر خاک سر
همی آفرین خواند بر دادگر
گرفتش به بر باز فرزند را
دلیر و جوان و خردمند را
وز آنجا دمان سوی سالار شاه
ستایش کنان برگرفتند راه
چو دیدند مر پهلوان را ز دور
نبیره فرود آمد از اسب تور
پر از خون سلیح و پر از خاک سر
سر گرد هومان به فتراک بر
به پیش نیا رفت بیژن چو دود
همی یاد کرد آن کجا رفته بود
سلیح و سر و اسب هومان گرد
به پیش سپهدار گودرز برد
ز بیژن چنان شاد شد پهلوان
که گفتی برافشاند خواهد روان
گرفت آفرین پس به دادار بر
بر آن اختر و بخت بیدار بر
به گنجور فرمود پس پهلوان
که تاج آر با جامهٔ خسروان
گهربافته پیکر و بوم زر
درفشان چو خورشید تاج و کمر
ده اسب آوریدند زرین لگام
پریروی زرین کمر ده غلام
بدو داد و گفت از گه سام شیر
کسی ناورید اژدهایی به زیر
گشادی سپه را بدین جنگ دست
دل شاه ترکان به هم بر شکست
همه لشکر شاه ایران چو شیر
دمان و دنان بادپایان به زیر
وز اندوه پیران برآورد خشم
دل از درد خسته پر از آب چشم
به نستیهن آنگه فرستاد کس
که ای نامور گرد فریادرس
سزد گر کنی جنگ را تیز چنگ
به کین برادر نسازی درنگ
به ایرانیان بر شبیخون کنی
زمین را به خون رود جیحون کنی
ببر ده هزار آزموده سوار
کمر بسته بر کینه و کارزار
مگر کین هومان تو بازآوری
سر دشمنان را به گاز آوری
چو رفتی به نزدیک لشکر فراز
سپه را یکی سوی هومان بساز
بدو گفت نستیهن ایدون کنم
که از خون زمین رود جیحون کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این بخش از داستان، بیژن و هومان در میدانی از نبرد با هم روبرو میشوند. بیژن به خاطر کینهای که از هومان دارد، عزم جنگ میکند و هومان نیز آماده نبرد است. در حالی که شب به پایان میرسد و سپیدهدم نمایان میشود، بیژن جملهای به ترجمان میگوید که به هومان خبر دهد زود بیاید.
نبرد آغاز میشود و هر دو قهرمان با تمام قدرت به یکدیگر حمله میکنند. در این جنگ که به شدت خونین است، هومان در ابتدا برتری دارد، اما در نهایت بیژن با شجاعت و مهارت خود قدرت را به دست میگیرد و هومان را شکست میدهد. پس از پیروزی، بیژن احساس گناه و درد به خاطر کشتن هومان و به تبعات خونریزی که به دنبال دارد، دارد و به خدایش دعا میکند تا این روزگار را از او دور کند.
پس از این نبرد، پیروزی بیژن خبر خوبی برای ایرانیان به ارمغان میآورد و لشکر ایران به شادمانی میپردازند. بیژن در این پیروزی علاوه بر اینکه خود را قهرمان میداند، احساس میکند که زمان انتقام و درگیریهای بیشتر فرارسیده و باید به فکر انتقام از دشمنان باشد.
هوش مصنوعی: از آن مکان، به هنگام شب، خود را از دشت نبرد دور کردند و به سمت دیگری رفتند.
هوش مصنوعی: آنها به میدان جنگ خود بازگشتند و بر بهترین جنگاوران ظاهر شدند.
هوش مصنوعی: در طول شب، به خاطر نبردهای آنها دل من به شدت ناآرام و بیتاب است.
هوش مصنوعی: سپیده که از کوهها بالا میآید، شب تاریک به کلی ناپدید میشود.
هوش مصنوعی: هومان، ابزار جنگیاش را در برابر آموختههای زندگی و تجربیات پیران به کار گرفت و به آنها احترام گذاشت.
هوش مصنوعی: من تمام شب در تلاش بودم تا بیژن و گیو را به هم برسانم و برای این کار آمادهشان میکردم.
هوش مصنوعی: یک نفر از میان لشکر، مترجمی را صدا زد و او را به دقت و با احترام بر افراشت.
هوش مصنوعی: به او بگو که سریعتر بیاید، چون اگر من بیایم، مثل دود پراکنده خواهم شد.
هوش مصنوعی: فرستاده برگشت و با او گفت که با جان پاکت، خرد تو باید همراهد باشد.
هوش مصنوعی: سردار هومان به سرعت به سوی میدان آمد تا جنگی را که بیژن به دنبالش بود، پیدا کند.
هوش مصنوعی: وقتی بیژن این خبر را شنید، به سرعت به میدان آمد و آماده نبرد با نماینده دشمن شد.
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، مانند پلنگی جنگجو و آماده، سفت و محکم ایستادهام، به طوری که هیچ نشانی از ترس یا تردید ندارم و آماده رویارویی با هر چالشی هستم.
هوش مصنوعی: زرهای با حاشیه و گره بر روی پهلوی درفشانی که پیروز و با شکوه است، سر از کلاهی خاص و سلطنتی برمیآورد.
هوش مصنوعی: به هومان گفتند ای بادسار، دیشب یاد من را از دل بردی.
هوش مصنوعی: امید داشتم که این شمشیر من بتواند سر تو را از بدنت جدا کند.
هوش مصنوعی: از خاکی که از خون تو ناشی شده، گلی میروید که داستانی را در دل تو زنده میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا کسی به آهوان میگوید که اگر دشت پر از عطر و زیبایی شود، ما هم در آنجا با شوق و شور زندگی خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که از سختی و اسارت رهایی یافتم، دیگر به سمت دشتهای سرسبز و آباد نخواهم رفت.
هوش مصنوعی: او با این پاسخ گفت که امروز گیو باید بماند و جگر خستهاش را برای پسر نیو نگه دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا کسی را توصیف میکند که مانند یک پرنده شکارچی به دام افتاده است و به نوعی در چنگال یک شخص دیگر قرار دارد. این شخص، مانند پرندهای که در میان درختان قرار میگیرد، احساس آزادی و پرواز را از دست داده و در جستجوی نجات است.
هوش مصنوعی: با چشمانی پر از اشک و گریه، او با دستهای خونیاش به سوی دشمنش حمله میکند و در این لحظه، هم درد و رنج خود را نشان میدهد و هم احساسات دلش را منتقل میکند.
هوش مصنوعی: بیژن به او گفت: تا کی میخواهی تنها حرف بزنی؟ چه زمانی به عمل خواهی آمد؟
هوش مصنوعی: اگر قصد داری با کسی در نبردی سخت روبرو شوی، باید مانند کوه استوار و مقاوم باشی و خواستهات را با قوت و جدیت پیگیری کنی.
هوش مصنوعی: اگر از دور کسی به فریادرسی ما نیاید، نه ایران به کمک میآید و نه تورانی.
هوش مصنوعی: اسب را به حرکت درآوردند و گرد و غباری برخاست، کمان نیز به تیر رسته شد تا به نبرد آماده شوند.
هوش مصنوعی: دو نفر با خون برافراشته، سر به ماه بلند کردهاند، بهطوریکه از شدت کینهای که از شاه دارند، تبدیل به دشمنانی سرسخت شدهاند.
هوش مصنوعی: سران از کوه کنابد به سمت هامون حرکت کردند و به دنبال آن، بر افراشتن و برپا کردن کارهایی را آغاز کردند.
هوش مصنوعی: آنها به قدری رفتند که دیگر در زمین جایی برای آدمی ندیدند.
هوش مصنوعی: کرگسها نه بر آسمان پرواز کردهاند و نه خاکشان به شیر نر سپرده شده است. به نوعی میتوان گفت که آنها در جایگاه خود قرار دارند و تغییرات و تحولات در زمینههای دیگر بر آنها تأثیری نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: هیچکس را نه در اطراف یار و نه در میان فریادکنندگان مددکار ندیدند.
هوش مصنوعی: آنها توافق کردند که در قدرت و تسلط خود به شفافیت و حقیقت پایبند باشند و به تفسیرهای نادرست و بدبینانه روی نیاورند.
هوش مصنوعی: بدان که خوب و بد روزگار را با پادشاه بگویند و تا او را از اتفاقات زندگی آگاه سازند.
هوش مصنوعی: چگونه عمل و نبرد بود، که این چنین گریه و زاری در این دشت خونین به وقوع پیوست.
هوش مصنوعی: آنها صحبت کردند و از اسبها پیاده شدند و زره را به دور کمر خود بستند.
هوش مصنوعی: سواران جنگی بر اسبهای خود سوار شدند و آماده شدند تا نبرد کنند، همانطور که سنگی به سمت هدف پرتاب میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که بر پاهای بادپیما (هواپیما) بندها را محکم کردند، از این کار خشمگین و دلش پر از کینه شد.
هوش مصنوعی: کمانها به صف ایستادند و در میدان تنگ به سمت دشمن حمله کردند.
هوش مصنوعی: به چپ و راست بگردان و بچرخان افسار همان نیزه را که به آن آب داده شده است.
هوش مصنوعی: آنان زرههای خود را درآوردند و بیپوشش و نمایان شدند. حالا باید دید که در روز بازگشت و بخت، برای چه کسی چه اتفاقی میافتد.
هوش مصنوعی: دهانشان از گرما و تب هنوز باز مانده است و حالا به آب و کمی آسایش نیاز دارند.
هوش مصنوعی: آنها آرام شدند و در کنار آتش جانسوزی که وجود داشت، زبانی به سخن گشودند.
هوش مصنوعی: در اینجا، جمعی آماده جنگ و نبرد میشوند. آنها زره بر تن میکنند و با شمشیرهای تیز به میدان میآیند، صدای بلندی از وقوع یک واقعه مهم و احیا کننده به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: مانند آتش بازی که از بین ابرهای تیره نور میتاباند و شعلهای از خود بیرون میآورد، از دو لبه یا دوتا طرف، درخشش و روشنایی به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: از آهن نمیتوان انتظار نرمی و انعطاف داشت؛ وقتی که زخم را تحمل نکند و درونش تاب و استقامت نداشته باشد.
هوش مصنوعی: پرندههایی که به مانند آتش رفتار میکنند، از دستان کسانی که توانایی ایجاد کنندگی دارند، رها شدهاند و به زمین افتادهاند.
هوش مصنوعی: دستشان به خونریزی نمیرسید، اما دلشان هنوز از آویختن سیر نشده بود.
هوش مصنوعی: برای ادامه نبرد، عمود (لنگر) را از پشت شمشیر برداشتند و از مقدار و اندازه جنگ کاسته شد.
هوش مصنوعی: پس از آن تصمیم گرفتند که در میدان نبرد، قدرت خود را به چالش بکشند و شجاعتشان را بروز دهند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره میکند که انسانها برای دستیابی به افتخارات و پیروزیها باید تلاش کنند و از راحتیهای بیمورد دور شوند. آنها باید از عقب بمانند و در مبارزات و چالشها با عزم و اراده حاضر شوند. در واقع، این جست و خیز و تلاش در مبارزه، نشانهای از شجاعت و منزلت انسان است.
هوش مصنوعی: هر کس که از قدرت و توان بیشتری برخوردار باشد، میتواند بر دیگران تسلط یابد و آنها را به زیر بکشد.
هوش مصنوعی: با قدرتی که از چرخش اسبها بهدست میآید، در میدان جنگ از صدای رعدآسا گسست و جدا شد.
هوش مصنوعی: همه چیز در هم تنیده و مرتبط است؛ هیچ یک از آنها نمیتواند به تنهایی وجود داشته باشد، همانطور که اسبان به هم مرتبط و وابستهاند و تنها نمیتوانند از یکدیگر جدا شوند.
هوش مصنوعی: پس از اینکه هر دو از اسب پایین آمدند، یک بار نفس عمیقی کشیدند و از جنگ فارغ شدند.
هوش مصنوعی: در دستانشان با اسبهایشان دو جنگجو هستند که مانند شیران در زمان نبرد به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: میدانید که دوباره به فعالیت و تلاش برگشتند و خود را برای رویارویی آماده کردند.
هوش مصنوعی: از سپیدهدم تا زمانی که سایهها گسترده میشوند، دو حالت از ترس و امید وجود دارد.
هوش مصنوعی: در نبرد، گرد هم آمدند و به جان هم افتادند، اما یکی از آنها از روی دشمنی و کینه، به عقب بازنگشت.
هوش مصنوعی: دهانم خشک شده و بدنم در آب غوطهور است، همهچیز به خاطر آن درد و تابش آفتاب است.
هوش مصنوعی: پس از آن، طبق دستوری، همگی به سمت منبع آب حرکت کردند.
هوش مصنوعی: بیژن از آب نوشید و برخاست. او به یاد خداوند نیکوکار و بخشنده به درد دل خود اندیشید.
هوش مصنوعی: تن آدمی از درد مانند بید لرزان است و دل او از ناامیدی به مانند جان شیرین دچار اندوه و بیحوصلگی شده است.
هوش مصنوعی: به خداوند چنین گفتم: ای خالق! تو میدانی که در دل من چه میگذرد و چه چیزی را پنهان کردهام و همچنین آنچه را که به ظاهر نشان میدهم.
هوش مصنوعی: اگر شاهد جنگ ما بر سر این کینهای هستی، بدان که این نبرد در راستای هدف و مقصد ماست.
هوش مصنوعی: امروز مرا تنها نگذار و هوشیاریام را حفظ کن.
هوش مصنوعی: دل خسته هومان شبیه زاغی شده که از شدت درد، چهرهاش همچون چراغی خاموش و سیاه گشته است.
هوش مصنوعی: بدان که به رغم خستگی، جنگ دوباره آغاز شد و دشمنان به سرعت و قدرتی مانند پلنگ به میدان آمدند.
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی اشاره دارد به مبارزه و زورگویی میان دو طرف، که هر یک به نوعی سعی دارند بر دیگری غلبه کنند؛ گاهی یکی برنده و گاهی دیگری. در واقع، جنگ و جدل میان آنها ادامه دارد و هر طرف در تلاش است که طرف مقابل را تحت فشار قرار دهد یا بر آن پیروز شود.
هوش مصنوعی: هومان از بیژن قویتر و توانمندتر است، اما اگر هنر و برتری او در حین بازگشت در نظر گرفته نشود، به راحتی میتواند به عیب و نقص تبدیل شود.
هوش مصنوعی: با تلاشهای فراوان و مقابله با مشکلات، بالاخره بر تمامی موانع غلبه کردند و موفقیت بزرگی حاصل شد.
هوش مصنوعی: بیژن مانند پلنگ با قدرت و توان، دستش را به جلو برد و از سر تا وسط بدنش را چنگ انداخت.
هوش مصنوعی: او سرش را به طرف چپ خم کرد و پای راستش را کمی خم کرد و به پشت اسب سنگین نگاه کرد.
هوش مصنوعی: او از جای خود بلندی گرفت و به سمت پایین رفت، مانند باد که به سوی خنجر میشتابد.
هوش مصنوعی: او (مهاجم) او را به شدت زد و سرش را از بدنش جدا کرد و مانند یک اژدها به دور انداخت.
هوش مصنوعی: هومان به زمین افتاد و در دشت خون برپا شد.
هوش مصنوعی: بیژن به پیلتن (کشتیگیر) نگاهی انداخت، همانند سرو بلند و زیبا که در میان چمن سر به آسمان دارد.
هوش مصنوعی: او از سختی و دشواری حیرتزده شد و به سوی پروردگار جهان بازگشت.
هوش مصنوعی: ای آنکه از مقام و زمان برتری، از دل سخن میگویی و ذهنی روشنی داری.
هوش مصنوعی: در وجود تو کسی جز تو وجود ندارد و لذا برای عقل و خرد در این مورد هیچ جنگ و منازعهای وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من در این هنر هیچ بهرهای ندارم، زیرا جستجوی جنگ با فیل برای من ممکن نیست.
هوش مصنوعی: به خاطر انتقام سیاوش، من این شخص را کشتم و این کار را به خاطر هفتاد خون برادرم و پدرم انجام دادم.
هوش مصنوعی: روح او آزاد و رها باشد و بدنش به دست شیران پارهپاره شود.
هوش مصنوعی: او سرش را به دهنهی مادیان زینت داده و بدنش را به خاک پست و بیقیمت سپرده است.
هوش مصنوعی: سلاح او به خوبی فراهم و کمرش آزاد است، بدنش در مکانی دیگر و سرش در جای دیگری قرار دارد.
هوش مصنوعی: دنیا پر از نیرنگ و فریب است و در این میان، کسی نیست که به ما کمک کند و از ما دفاع کند.
هوش مصنوعی: دنیا به مانند یک تئاتر است و رفتارهای ما در آن مهم است، بنابراین نباید دل خود را به آن بسپاریم.
هوش مصنوعی: از او بترسید، یار هومان، چون دید که بر سر فرماندهاش چنین حادثهای اتفاق افتاده است.
هوش مصنوعی: وقتی که کار هومان و ویسه خراب شد، هر دو گروه ترجمانان به شدت در حال دویدن بودند.
هوش مصنوعی: افراد با ستایش و احترام به سمت بیژن رفتند، مانند کسانی که به پیشگاه بت زیبایی میروند و به عبادت و احترام او مشغول میشوند.
هوش مصنوعی: بیژن، نگران نباش و از آسیب دشمن نترس، زیرا که عهد و پیمان ما همچنان پابرجاست و این موضوع را روشن کردم.
هوش مصنوعی: به سوی سپاه خودت برو و هر چه را که از من دیدی، به آنها بگو.
هوش مصنوعی: دبیر بیژن به طور ناگهانی به کوه کناب آمد و تیر را روی کمان قرار داد.
هوش مصنوعی: بیژن وقتی به میدان جنگ نگاه کرد، نمیتواند به جایی جز سپاه توران برود.
هوش مصنوعی: از گروه زیادی از افرادی که به کار زشتی مشغولند بترسید، زیرا آنها ممکن است نشانهها و اثرات این کار را به خوبی پیدا کنند.
هوش مصنوعی: اگر به میدان جنگ بروید، مانند کوهی که تنها مانده است، کافی نخواهد بود مگر اینکه با گروهی از افراد همراه باشید.
هوش مصنوعی: سیاوش کلاه خودش را برداشت و بر سر هومان گذاشت.
هوش مصنوعی: او بر روی چرم بزرگی که از پوست فیل تهیه شده نشسته و پرچم سرآمدان را در دست دارد.
هوش مصنوعی: رفت و در آن دشت، به بخت خوش و زمین زرخیز، تحسین و ستایش کرد.
هوش مصنوعی: چشم نگهبانان سپاه از دور پرچم و نشانهی فرمانده را میبینند.
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن آن تصویر، از خوشحالی بلند شدند و صدای شادی سر دادند.
هوش مصنوعی: یک جوان شجاع و پرانرژی به سرعت به سمت پیرمردان آمد و مانند دودی در فضا پخش شد.
هوش مصنوعی: هومان با شتاب و سرعت به سوی پیروزی فرمانروا آمد، در حالی که از مرکز میدان نبرد به طرف او میدوید.
هوش مصنوعی: پرچم فرمانده ایران در خاک افتاده و جسمش در درد و رنج است.
هوش مصنوعی: تمام سپاهش آماده نبرد است و صدای شجاعت و هیجان در میانشان طنینانداز شده است. سردار سپاه هومان است.
هوش مصنوعی: بیژن با شجاعت و قدرت به میان دو دسته از دشمنان رسید و در آنجا زیر سایهی تاج و در حضور بزرگان قرار گرفت.
هوش مصنوعی: در آن زمان که به سرزمین توران رسید، مترجم گفت هر آنچه را که از زشتیها دیده است، با بدبینی بیان کرد.
هوش مصنوعی: در آن لحظه به افراد سالخورده خبری رسید که وضعیت پادشاهی تیره و نگرانکننده شده است.
هوش مصنوعی: بیژن در وسط لشکر، به راحتی پرچم سیاه را بر زمین انداخت.
هوش مصنوعی: زمانی که نگهبانان ایران متوجه شدند که سپاه آنها شکست خورده و پرچم سیاه به زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: به سمت پهلوان نگاه کردند و از آن چشم، نعرهای بلند شد.
هوش مصنوعی: از آنجا موجودی مانند نوند، در حالی که برفها را میکوبد، به سمت قهرمان میرود.
هوش مصنوعی: بیژن با قدرت و شجاعت به پروز رفت، مانند شیری که پرچم سیاه را به دوش خود حمل کرده است.
هوش مصنوعی: گویی دیوانهها به دور و بر روان شدهاند و هر کجا را پر کردهاند، با صدای بلند در حرکتاند.
هوش مصنوعی: خبرهایی را جستجو میکرد از موضوعی که در آنجا رخ داده بود و این خبرها باعث ایجاد اندوه در زمان جشن و شادی شد.
هوش مصنوعی: وقتی خبر به بیژن رسید، به سرعت به سوی فرزندش شتافت و رو به روی او ایستاد.
هوش مصنوعی: وقتی که او به صورت محبوبش نگاه کرد، از اسب پایین آمد به گونهای که شایسته بود.
هوش مصنوعی: او به زمین افتاد و سرش را بر خاک گذاشت و شروع به ستایش و دعا برای دادگر کرد.
هوش مصنوعی: او فرزند دلیر و باهوش را به آغوش خود گرفت.
هوش مصنوعی: از آنجا به سوی فرمانده شاه، با ستایش و احترام حرکت کردند.
هوش مصنوعی: هنگامی که از دور پهلوان را دیدند، نوهاش از اسب پایین آمد.
هوش مصنوعی: محل پر از خون سلاح و خاک است که سر هومان در سایه فتراک قرار دارد.
هوش مصنوعی: بیژن به جلو حرکت کرد و مانند دود به یاد آورد جایی که قبلاً رفته بود.
هوش مصنوعی: سلاح و سر و اسب هومان به سمت سپهدار گودرز برده شد.
هوش مصنوعی: پهلوان به قدری از پیروزی بیژن خوشحال شد که گویی روح و انرژیاش را به آسمان پرتاب کرده است.
هوش مصنوعی: خداوند به خاطر درخشش ستاره و بخت روشن ما، ما را مورد رحمت و مهر قرار داده است.
هوش مصنوعی: پهلوان به گنجور گفت که تاج و لباس شاهانه را آماده کن.
هوش مصنوعی: زمین و آسمان مانند خورشید میدرخشند و وجودشان به مانند زروزی گرانبهاست که با تاج و کمر زینت یافته است.
هوش مصنوعی: ده اسب با افسارهای طلایی آوردند و دختر زیبایی که کمربند طلا بر تن داشت، به همراه ده غلام ظاهر شد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: از زمان سام، کسی نتوانسته است که اژدهایی را زیر کند و از خود نشان دهد.
هوش مصنوعی: در این جنگ، سپاه دشمن را شکست داد و دل شاه ترکان را به شدت شکست و دچار ناامیدی کرد.
هوش مصنوعی: تمامی نیروهای شاه ایران به مانند شیرانی که در اوج قدرتشان هستند، با شجاعت و قوت در میدان نبرد حاضرند.
هوش مصنوعی: از ناراحتی و غم بزرگترها، خشم دل به خاطر دردها و رنجها، پر از اشک میشود.
هوش مصنوعی: به کسی که در زمان نیاز و دشواری به فریاد کمک میآید، باید احترام گذاشت و او را به عنوان شخص برجستهای در نظر گرفت.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی با سرعت و جدیت به جنگ پرداخت، نباید در انتقام از برادر خود تأمل کنی.
هوش مصنوعی: اگر به ایرانیان حمله کنی، زمین را با خون رود جیحون آغشته خواهی کرد.
هوش مصنوعی: ببر، جنگجوی مجربی است که با کینه و آمادگی برای نبرد، به میدان میآید.
هوش مصنوعی: آیا میتوانی دوباره به ما بچههایت را برگردانی و سر دشمنان را به خاک و زیر پا بیاوری؟
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیک لشکر رسیدی، سپه را به سمت هومان هدایت کن.
هوش مصنوعی: به او گفتم که آیا میتوانی به من کمک کنی تا از خون زمین نهر جیحون را بسازم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.