گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فیاض لاهیجی

بسم الله الرحمن الرحیم

پیش نهالی‌ست ز باغ حکیم

نخل سرافراز گلستان قدس

مصرع برجستة دیوان قدس

با الفِ ابجد لوح خداست

طفل خرد را به خرد رهنماست

چیست الف اصل همه حرف‌ها

قطرة آبی پر ازو ظرف‌ها

چیست الف هستی بی‌رسم و اسم

هر چه جز او، اسم،‌چه جان و چه جسم

هست برِ قدر شناسِ الف

صورت هر حرف لباس الف

جمله ز تکرار الف زاد حرف

هر چه ازو زاد بدو گشت صرف

سوی الف لایتعین نگر

هر چه تعیّن همه بی‌بن نگر

نیست تعیّن به جز از اعتبار

لایتعیّن چه یکی، چه هزار

رسم الف هم زالف دور کن

دیدة کوته‌نظران کور کن

رسم الف بر الف آلایش است

جامه برِ کوردل آرایش است

دستگه دیده چو بس تنگ شد

هستی بی‌رنگ به صد رنگ شد

دیده اگر پاک‌کنی از رمد

صورت یک در نظر آید ز صد

راز الف کشف چو شد مو به مو

نسبت بسم‌الله و قرآن بجو

نیست جز او هر چه به قرآن دَرَست

آن همه باشد صدف، این گوهرست

هر چه به قرآن سور و آیتست

وحدتِ ساری شده در کثرتست

حاصل قرآن همه بسم‌اللّهست

بسم‌الله نه، که طلسم اللّهست

ره به مسمّا نبری جز ز اسم

مردی اگر می‌شکنی این طلسم

گر تو ز بسم‌الله آگه شوی

مِهر صفت توشه دِهِ مه شوی

دیده ازین سرمه اگر پر کنی

بر شوی از هر چه تصوّر کنی

لیک نه در خورد تمنّاست این

سود به هم بر زن سوداست این

گوهر مقصود که زین بحر برد؟

بر سر این چشمه که سیراب مرد؟

عشق ازین باغ نَمی می‌کشد

عقل هم از پی قدمی می‌کشد

در چمن این گل گلشن فروز

بر سر این چشمة لب تشنه سوز

چید گل آن کس که گلش کس نچید

برد پی آن کس که پیش کس ندید

گر به مسمّا متوسل شوی

در فن این اسم تو کامل شوی

جز به مسمّا نتوان کشف اسم

زور الهی شکند این طلسم

آنکه جهان سر به سر اسم ویست

گنج دو عالم ز طلسم ویست

هست کن هر چه برون و درون

هستی از اطلاق و تعیّن برون

نادره معمارِ سرایِ وجود

برزگر مزرع صحرای جود

سرمه‌کش چشم سیه مست داغ

رنگرز جامة طفلان باغ

گونه ده جلوة زیبای گل

درزی پیراهن والای گل

وسمه‌کش ابروی پر خشم ناز

گردفشان سر و روی نیاز

جلوه ده قامت رعنای سرو

شعله فروز دل زار تذرو

سرمه کش نرگس فتّان حسن

تاب ده زلف پریشان حسن

جلوه‌فروش سر بازار عشق

دایره ساز خط پرگار عشق

در حرم غنچه فروزد چراغ

در لگن لاله نهد شمع داغ

کالبد خاک به جان پرورد

باغ تن از آب روان پرورد

جان صبا را تن گلشن که داد؟

شمع روان را لگن تن که داد؟

راز میان را که پدیدار کرد؟

سرّ دهان را که نمودار کرد؟

در نگه ناز که جنگ آفرید؟

دستگه خنده که تنگ آفرید؟

چاشنی جان به تکلّم که داد؟

نشئة مستی تبسم که داد؟

زلف بتان را که کند دلربای؟

چشم سیه را که شود سرمه‌سای؟

دل که برد از نگه کنج چشم؟

خوی بتان را که برآرد به خشم؟

ابروی کین را که دهد تیغ جنگ؟

طفل نگه را که کند شوخ و شنگ؟

خانة گُل را که بر آرد به آب؟

خیمة گردون که زند بی‌طناب؟

گوش فلک را که تواند کشید؟

ناف زمین را که تواند برید؟

قطرة نیسان که کند درّ ناب؟

پنجة مرجان که نماید خضاب؟

کرد زیک جنبش ابروی کین

زلزلة تب لرزة جرم زمین

طرفه برآمیخت ز نیرنگ و رنگ

چاشنی صلح به تلخی جنگ

دشت ازل یکسره میدان اوست

ملک ابد عرصة جولان اوست

صیقلی آینة سینه‌ها

عکس نماینده آئینه‌ها