به گلستان چو روی گل شود از روی تو آب
برفروزی چو رخ، آتش شود از خوی تو آب
تو به این مایه حیا باز مکن جیب، مباد
که ز نامحرمی باد شود بوی تو آب
بر لب جو مخرام ای بت رعنا ترسم
که بدزدد روش از قامت دلجوی تو آب
در کفت آینه نبود که پی شیشة دل
سنگ برداشتی و شد به کف از خوی تو آب
بس که در کشتن فیّاض شدی گرم شتاب
شده شمشیر ز بیم تو به پهلوی تو آب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.