گنجور

 
فیاض لاهیجی

باز دارد عشق در آغوش بیهوشی مرا

غم مهیّا می‌کند اسباب مدهوشی مرا

با زبان بی‌زبانی می‌کنم تقریر شوق

کرده ذوق گفتگو سرگرم خاموشی مرا

مدّتی شد تا ز معراج قبول افکنده است

طرّة او در سیه چاه فراموشی مرا

خلعت سر تا به پایی دوختم از داغ عشق

چشم مستش کرد تکلیف سیه‌پوشی مرا

دیده‌ام تا حلقه‌های زلف چین بر چین او

می‌شود فیّاض ذوق حلقه در گوشی مرا