گنجور

 
فیاض لاهیجی

سخت بی‌مهر و جفا پیشه و پر فن شده‌ای

جان من خوب به کام دل دشمن شده‌ای

نیستم داغ که بیگانه شدی با من لیک

داغ ازینم که فرمودة دشمن شده‌ای

چون طلا دست فشارِ دم گرمم بودی

که دمید این نفس سرد که آهن شده‌ای؟

لب پر از خندة گل، چهره پر از لالة رنگ

دگر از بهر تماشای که گلشن شده‌ای

آتش خانة من بودی و کافیت نبود

برقِ هر جا که یکی سوخته خرمن شده‌ای!

جرم من چیست گرم آتش سوداست بلند

که برین شعله تو عمریست که دامن شده‌ای

نرود یاد توام یک نفس از پیش نظر

من نیم بی‌تو دمی گرچه تو بی من شده‌ای

این زمان تیره شود خاطرت از من، چه عجب

که ز خاکسترم ای آینه روشن شده‌ای!

یار چون با تو ندارد سر یاری فیّاض

تو چه در دعوی مهرش رگ گردن شده‌ای؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode