گنجور

 
فیاض لاهیجی

آن ناز و آن کرشمه و آن چشم و آن نگاه

خود گو چگونه دارم دل در میان نگاه؟

رشک آیدم مباد نشیند به روز من

هر گه که می‌کنی به سوی آسمان نگاه

گلچین کجا و دست درازی درین چمن

اینجا به گل ز دور کند باغبان نگاه

در جلوه بسکه چشم جهانی به سوی اوست

وقت نظاره گم شود اندر میان نگاه

صد جان فدای نیم نگه کرده‌ایم و باز

بر کشتگان خویش کند سرگران نگاه

چشم تو یک نگاه به ما کرد در ازل

ما را بس است تا به قیامت همان نگاه

فیّاض یک نظاره به صد جان خریده‌ایم

کس را نداده دست چنین رایگان نگاه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode