گنجور

 
فیاض لاهیجی

ای سرو، پای بستة سرو روان تو

وی غنچه دل شکستة کنج دهان تو

ایمان شکست یافتة کفر طرّه‌ات

زنّار تاب خوردة موی میان تو

گل گل شکفت عارضت از نشئة شراب

از جوی شیشه آب خورد گلستان تو

دارد ز ذوق چشمة حیوان دهن پر آب

تا گفته‌ام به خضر حدیث دهان تو

در دودمان عشق همین بلبل است و بس

ای دوست جان نالة فیّاض و جان تو