گنجور

 
فیاض لاهیجی

امشب غریب نوسفری می‌کند وداع

خو کردة به خاک دری می‌کند وداع

یارب که رخت بسته که بر هر سر مژه

هر لحظه پارة جگری می‌کند وداع

جز خیر بادِ زندگی خود نمی‌کند

در پیش شعله چون شرری می‌کند وداع

آشفتگان راه غمت را ز خودسری

در هر دو گام راهبری می‌کند وداع

عالم وداعگاهی و آدم مسافری‌ست

تا می‌رسد یکی، دگری می‌کند وداع

در عیدگاه جلوة شمشیر ناز تو

هر دم ز جسم خسته سری می‌کند وداع

فیّاض، مرغِ جانِ ز پرواز مانده‌ام

امروز مشت بال و پری می‌کند وداع