گنجور

 
فیاض لاهیجی

ایزد به هر که عارض گل رنگ می‌دهد

در سینه‌اش نخست دل سنگ می‌دهد

شادم ز تنگی دل خود کایزد از ازل

درد تو بیشتر به دل تنگ می‌دهد

سیمای چهره رازِ دل خسته فاش کرد

گر شیشه نم برون ندهد رنگ می‌دهد

بلبل حکایت غم ما می‌کند به گل

درد دلی که شرح به آهنگ می‌دهد

منّت برای صلح زنارش چه می‌کشی

فیّاض غمزه کام تو در جنگ می‌دهد