گنجور

 
فیاض لاهیجی

ز ضعفم بی‌تو بر تن از گرانی مو نمی‌جنبد

نگه تا حشر ازین پهلو به آن پهلو نمی‌جنبد

نمی‌جنبد به خون کس فلک را تیغ بی‌رحمی

ترا تا در اشارت گوشة ابرو نمی‌جنبد

که می‌آرد به مشتاقان دگر پیغام زلف او؟

صبا را پا ز دهشت از سر آن کونمی‌جنبد

نگاهش بی‌تغافل سر ز بالین برنمی‌دارد

بلا از گوشة آن نرگس جادو نمی‌جنبد

چنان فرمانروا شد غمزه‌اش در کشور دل‌ها

که نبض خسته بی‌اذن نگاه او نمی‌جنبد

ز کم‌ظرفی سر پیمانه از یک جرعه می‌گردد

خم از دریادلی از جای خود یک مو نمی‌جنبد

دل فیّاض را جا در پریشانی خوش افتادست

از آن از سایة آن حلقة گیسو نمی‌جنبد