چو موج بر سر آبیم و حال سخت خرابست
خوشا امید جگر تشنهای که محو سرابست
بگو به ساقی گلرخ که خون شیشه بگیرد
که از حرارت می در میان آتش و آبست
اگر تو رخ بگشایی دلم چو گل بگشاید
بیا که رشتة کارم گره به بند نقابست
حدیث شوق ترا خامه سرسری ننویسد
که رقعهؤاری ازین مایة هزار کتابست
درآ به میکده فیّاض انتظار چه داری
که دیده پُرنم اشک است و جام پُر ز شرابست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.