گنجور

 
فصیحی هروی

در خلوت غم چند گهی خام نشستیم

در سینه زخم آمده گمنام نشستیم

دیدیم که ساقی سر رسوایی ما داشت

از شیشه برون آمده در جام نشستیم

دوران سر آشفتگی خاطر ما داشت

آشفته‌تر از زلف دلارام نشستیم

آزادگیی گرد دل غمزده می‌گشت

روزی دو سه اندر قفس و دام نشستیم

رفتیم در آتشکده عشق فصیحی

آخر به مراد دل خودکام نشستیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode