گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فرخی سیستانی

آمد آن نو بهار توبه‌شکن

بازگشتی بکرد توبهٔ من

دوش تا یار عرضه کرد همی

بر من آن عارض چو تازه سمن

گفت وقت گل است باده بخواه

زآن سمن عارضین سیمین تن

بشکند توبهٔ مرا ترسم

چه توان کرد گو برو بشکن

توبه را دست و پای سست کند

لالهٔ سرخ و بادهٔ روشن

خاصه اکنون که باز خواهد کرد

سوسن و گل به باغ چشم دهن

باد هر ساعت از شکوفه کند

پر درمهای نیمکاره چمن

باغ بتخانه گشت و گلبن بت

باده‌خواران گل‌پرست شمن

هر درختی چو نوش‌لب صنمیست

بر زمین اندرون کشان دامن

نبرد دل مرا همی فرمان

دل چو خر، شد ز دست و برد رسن

ای دل سوخته به آتش عشق

مر مرا باز در بلا مفکن

سخنان بهار یاد مگیر

آتش اندر من ضعیف مزن

جهد آن کن که مر مرا نکنی

پیش صاحب به کامهٔ دشمن

صاحب سید آفتاب کفات

خواجه بوالقاسم احمد بن حسن

آنکه تدبیر او سواری کرد

بر جهان تجارهٔ توسن

وهم او بر مثال آهن بود

دشمنش کوه و دولتش که‌کن

دشمنان چو کوه را بفکند

بفکند کوه سخت را آهن

دوستان را به تخت‌گاه فکن

دشمنان را به ژرف چاه فکن

چاه کند و گمان ببرد عدو

کاندر آن چاه باشدش مسکن

شب بدخواه را عقوبت زاد

شب شنودم که باشد آبستن

ایزد این شغلها کفایت کرد

خواجه ناگفته آن چگونه سخن

دشمنان این ز خویشتن دیدند

خواجه از صنع ایزد ذوالمن

لاجرم دشمنان به زندانند

خواجه شادان به طارم و گلشن

بودنیها همه ببود و نبود

آنچه بردند بدسکالان ظن

بد به بدخواه بازگشت و نکرد

سود چندان هزار حیلت و فن

همچنین باد کار او و مدام

نرم کرده زمانه را گردن

در سرایش همیشه شادی و سور

در سرای مخالفان شیون

نعمت و دولت وسعادت را

مجلس و خاندان خواجه وطن

دو رده سرو پیش او بر پای

بار آن سروها گل و سوسن

گرهی را نهالها ز چگل

گرهی را نهالها زختن

زین خجسته بهار یافته داد

همچو زر هر کسی به هر معدن

هر کجا او بود سلامت و امن

هر کجا دشمنش بلا و محن

 
 
 
رودکی

هست بر خواجه پیچیده رفتن

راست چون بر درخت پیچد سن

این عجبتر که: می نداند او

شعر از شعر و خنب را از خن

فرخی سیستانی

بوستانیست روی کودک من

واندر آن بوستان شکفته سمن

چون سمن سال و مه در آن بستان

لاله یابی و نرگس و سوسن

باغبانی بباید آن بت را

[...]

مسعود سعد سلمان

شب آخر شد از جهان شب من

که نگرددش روز پیرامن

بست صورت مرا چو در پوشید

شب تیره سیاه پیراهن

که بر اطراف چرخ زنگاری

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

آمد آن تیر ماه سرد سخن

گرم در گفتگوی شد با من

زیر او در سؤال با من تیز

بم من در جواب او الکن

نه مرا با تکاب او پایاب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابوالفرج رونی
سنایی

هر که چون کاغذ و قلم باشد

دو زبان و دو روی گاه سخن

همچو کاغذ سیاه کن رویش

چون قلم گردنش به تیغ بزن

مشاهدهٔ بیش از ۱۴۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه