گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فرخی سیستانی

ای وعده تو چون سر زلفین تو نه راست

آن وعده های خوش که همی کرده ای کجاست

با من همه حدیث وفا داشتی عجب

آگه نبوده ام که ترا پیشه جز وفاست

دل بر تو بستم و بتو بس کردم از جهان

وندر جهان ز من دل من دیدن تو خواست

چون دشمنان کرانه گرفتی ز دوستان

تا قول دشمنان من اندر تو گشت راست

گفتی ترا زمن نرسد غم نه این غمست

گفتی ترا جفا ننمایم نه این جفاست

با اینهمه جفا که دلم را نموده ای

دل بر تو شیفته ست ندانم چنین چراست

صد عیب دارد این دل مسکین و یک هنر

کو را بکدخدای جهان از جهان هواست

خواجه بزرگ شمس کفاة احمد حسن

کاحسان او و نعمت او دستگیر ماست

آن معطیی که روز و شب از بهر نام نیک

در پوزش مروت و در دادن عطاست

از فضلهای صاحب سید سخا یکیست

هر چند برترین همه فضلها سخاست

اندر همه جهان بر خلق همه جهان

این فضل واین مروت و این نعمت آشناست

ای خواجگان دولت سلطان بهر نماز

او را دعا کنید که او در خور دعاست

با دشمنان دولت او دشمنی کنید

از بهر آنکه دولت او دولت شماست

تا او نشسته باشد شاد اندرین مکان

شور و بلا ز جای نیارد بپای خاست

آنجا که اوست راحت و آرام عالمست

وانجا که نیست او همه شور و همه بلاست

اندر سلامتش همه کس را سلامتست

واندر بقاش دولت اسلام را بقاست

هر چند کس بسر نشود پیش هیچکس

پیشش بسر شوید و مگویید کاین خطاست

گر هیچکس بخدمت نیکو سزا بود

او را کنید خدمت نیکو که او سزاست

او را شما بچشم وزارت نگه کنید

او بر همه جهان و همه چیز پادشاست

گرچه بود وزارت او حشمت بزرگ

این حشمت وزارت او حشمت خداست

او را چنانکه اوست ندانم همی ستود

از چند سال باز دل من دراین عناست

درفضل و در کفایت او چون رسد سخن

این فضل واین کفایت او را چه منتهاست

فرخ پی است بر ملک و برهمه جهان

وین ایمنی و نعمت چندین برین گواست

شور جهان بحشمت خواجه فرونشست

در هر دلی نشاط بیفزود و غم بکاست

بر ملک و خاندان ملک مشفقی نمود

گر مشفقی نمود مر او را ملک رواست

آنرا که او همی بود اندر هوای شاه

این نعمت و کرامت و این نیکویی جزاست

دایم صلاح خواجه هوای ملک بود

کاندر هوای شاه دل خواجه چون هواست

با دوستان شاه جهان خواجه یکدلست

با دشمنان او همه ساله دلش دو تاست

بر چشم دشمنانش چون نوک سوزنست

در چشم دوستانش چون سوده توتیاست

تا این سمای بر شده باشد بر از زمین

تا این زمین پست شده زیر این سماست

بادا فرود همت تو بر شده سپهر

چونانکه دون رفعت نصر تواش بناست

دایم ترا وزارت و شه را شهنشهی

پیوسته باد کاین دو همی آرزوی ماست

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عنصری

درد مرا بگیتی دارو پدید نیست

دردی که از فراق بود درد بی دواست

گنجی است عاشقان را صبر ار نگه کنی

کو روی زرد سرخ کند پشت گوژ راست

فرخی سیستانی

ای فعل تو ستوده و گفتارهات راست

دایم ترا بفضل و بآزادگی هواست

از کوشش تو شاه، بهر جای هیبتست

وز بخشش تو میر بهر خانه یی نواست

فضل ترا همی نبود منتهی پدید

[...]

ناصرخسرو

این تخت سخت گنبد گردان سرای ماست

یا خود یکی بلند و بی‌آسایش آسیاست

لا بل که هر کسیش به مقدار علم خویش

ایدون گمان برد که «خود این ساخته مراست»

داناش گفت «معدن چون و چراست این»

[...]

قطران تبریزی

ای با خدای و با همه خلق خدای راست

از داد و راستی همه پیروزئی تراست

ملک تو همچو رنج بداندیش تو فزون

رنج تو همچو ملک بداندیش تو بکاست

طبع تو پاک و جان تو پاک و تن تو پاک

[...]

مسعود سعد سلمان

اندر تنور روی چو سوسن فرو بری

چون شمع و گل برآری بازار تنور راست

تا بر سر تنوری می ترسم از تو ز انک

طوفان نوح گاه نخست از تنور خاست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه