گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فرخی سیستانی

سرو ساقی وماه رود نواز

پرده بر بسته در ره شهناز

زخمه رودزن نه پست ونه تیز

زلف ساقی نه کوته ونه دراز

مجلس خوب خسروانی وار

از سخن چین تهی واز غماز

بوستانی ز لاله و سوسن

همچوروی تذرو و سینه باز

دوستانی مساعد و یکدل

که توان گفت پیش ایشان راز

ماهرویی نشانده اندر پیش

خوش زبان و موافق و دمساز

جعد او بر پرند کشتی گیر

زلف اوبر حریرچوگان باز

باده چون گلاب روشن و تلخ

مانده در خم ز گاه آدم باز

از چنین باده و چنین مجلس

هیچ زاهد مرا ندارد باز

ساقیا ساتگینی اندر ده

مطربا رود نرم و خوش بنواز

غزلی خوان چو حله یی که بود

نام صاحب بر او بجای طراز

صاحب سید احمد آنکه ملوک

نام او را همی برند نماز

در جهان هیچ شاه و خسرو نیست

که نه او را به فضل اوست نیاز

کس نبیند فرو شده به نشیب

هر که را خواجه بر کشد به فراز

مهر و کینش مثل دو دربانند

در دولت کنندباز و فراز

بربداندیش او فراز کنند

باز دارند بر موافق باز

به در دولت اندرون نشود

هر که زایشان نیافته ست جواز

گر خلافش بکوه در فکنی

کوه گیرد چو تب گرفته گداز

ماه را گر خلاف او طلبد

مطلب جز به چاه نخشب باز

خدمت او گزین که خدمت او

خویشتن را کند فزون انداز

به در او دو هفته خدمت کن

وز در او بآسمان در یاز

آسمان بر ترست ز ابر بلند

آسمان یافتی بر ابر مناز

آز اگر بر تو غالبست مترس

سوی آن خدمت مبارک تاز

آب آن خدمت شریف کشد

آتش آرزو وآتش آز

هیچ شه را چنین وزیر نبود

مملکت دار و کار ملک طراز

در همه چیزها که بینی هست

خلق را عجز و خواجه را اعجاز

بر شه شرق فرخست به فال

فال او را سعادتست انباز

تا ولایت بدو سپرد ملک

گشت گیتی چو کلبه بزاز

متواتر شده ست نامه فتح

گشته ره پر مرتب و جماز

فتح مکران و در پیش کرمان

ری و قزوین و ساوه و اهواز

ور نکو بنگری براه در است

نامه فتح بصره و شیراز

از پس فتح بصره، فتح یمن

وز پس هردو، فتح شام و حجاز

شاد باش ای وزیر فرخ پی

دل به شادی و خرمی پرداز

دوستان را بیافتی به مراد

سر دشمن بکوفتی به جواز

شکر شاهیت از طراز گذشت

می خور از دست لعبتان طراز

نو بهارست و مطرب ازبر گل

بر کشیده بر آسمان آواز

خوش بود بر نوای بلبل و گل

دل سپردن به رامش و بگماز

خوش خورو خوش زی ای بهار کرم

در مراد و هوای دل بگراز

تو بر این بالش و فکنده خدای

از تو اندر همه جهان آواز

فرخی بنده تو بر در تو

از بساط تو بر کشیده دهاز

 
 
 
رودکی

زندگانی چه کوته و چه دراز

نه به آخر بمرد باید باز؟

هم به چنبر گذار خواهد بود

این رسن را، اگر چه هست دراز

خواهی اندر عنا و شدت زی

[...]

ابوالفضل بیهقی

زندگانی چه کوته و چه دراز

نه بآخر بمرد باید باز؟

هم بچنبر گذار خواهد بود

این رسن را اگر چه هست دراز

خواهی اندر عنا و شدّت زی‌

[...]

ناصرخسرو

ای تو را آروزی نعمت و ناز

آز کرده عنان اسپ نیاز

عمرت از تو گریزد از پس آز

تو همی تاز در نشیب و فراز

بر در بخت بد فرود آید

[...]

مسعود سعد سلمان

چند گویی که نشنوندت راز

چند جویی که می نیابی باز

بد مکن خو که طبع گیرد خو

ناز کم کن که آز گردد ناز

از فراز آمدی سبک به نشیب

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

آمد آن مایه سعادت باز

کز جهان ملک را به دوست نیاز

تخت او را سپهر گشته رهی

بخت او را زمانه برده نماز

حزم او پیش بین سیاه و سپید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه