گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

گل رویت که ظاهر گشته رنگ یاسمین او را

چه باشد کز می گلرنگ سازی آتشین او را

نمی دانم ز می شد سرخ چون نافرت یا خود

لباس آل پوشاندی بقتل لعل دین او را

مرا هم غنچه دل بشکفد چون آن دهن هر گه

ز خوی شبنم چو بنشیند به گلزار جبین او را

چو عکس صورتت در باده ظاهر گشت نتواند

بدین سان آب ور نگی ساختن نقاش چین او را

به مکنت چون سلیمان است پیر می فروش اینک

ز هر خم عالمی دیگر شده زیر نگین او را

چو اوج رفعتش از آسمان نگذشت ازان معنی

گدا گشتند شاهان همه روی زمین او را

بهارستان گیتی را گلی ایمن کجا یابی

که نبود صرصر باد خزان اندر کمین او را

ازان دور افتد از وی کز برای چاره وصلش

مکان تعیین نماید زاهد خلوت نشین او را

درآمد در خرابات فنا ای دل دگر فانی

ز اهل توبه و تقوی نگویی بعد ازین او را