گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

دل کز غمت آرام نباشد برم او را

تا چند بکویت برم و آورم او را

زاغی که کند گاه جنون میل نشستن

بر فرق بود طعمه ز زخم سرم او را

خواهم که گرانی برم از کوی تو گرچه

از سایه گران تر نبود پیکرم او را

شد لیلی و مجنون ز میان چون نه پسندم

در عشق من اینرا به صفا دلبرم او را

نبود حد آنم که کنم دعوی پابوس

اینم نه بس ای عشق که خاک درم او را

جسم تو خسم شد بسرا پرده آن گل

ای باده نرانی ز حریم حرم او را

آمد ز پی درد سفالم سگ او لیک

دیوانه کند نگهتی از ساغرم او را

گر شیخ ریایی شمرد دانه تسبیح

من بین که چو فانی به جوی نشمرم او را

 
sunny dark_mode