گنجور

 
فلکی شروانی

آن عارض چون دو هفته ماهش بین

و آن طره گوشه کلاهش بین

رویش به پناه زلف ار دیدی

جان و دل خلق در پناهش بین

در زیر رخ چو آفتاب او

آن غبغب چون دو هفته ماهش بین

از نور و ضیاء عارض خوبش

رخشان چو ستاره خاک راهش بین

از بهر سپید کردن روزم

خال و خط و نرگس سیاهش بین

از مشک بمه برش رسن یابی

از سیم در آفتاب چاهش بین

لبهاش چو مهره سلیمان دان

گرد دو رخ از پری سپاهش بین

در حسن و جمال پایهایش دان

در غنج و دلال دستهاهش بین

گر ماه ندیده که می نوشد

در بزم شراب پادشاهش بین