گنجور

 
بابافغانی

روز از روز زبونتر کندم گردون بین

بخت فیروز نگر طالع روز افزون بین

در رهم نیشتری خاست زهر قطره ی اشک

اثر دیده ی گریان و دل پر خون بین

ایکه از لیلی گمگشته نشان می طلبی

قدمی پیش نه و بادیه ی مجنون بین

هر کجا سبز خطی هست تماشا آنجاست

نقش چین دل نرباید رقم بیچون بین

آب حیوان نبرد زنگ ز آیینه دل

نوش کن باده ی رنگین و رخ گلگون بین

دست کوته منگر نکته ی سنجیده شنو

جامه ی پاره چه بینی سخن موزون بین

خیز و همراه فغانی بدر میکده آی

تشنه یی چند جگر سوخته در جیحون بین